ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

تولدت مبارک...

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شكر!  مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شكر  شوق شنيدن ريخت حتي گريه اش در من  لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شكر  من باغبان تازه كاري بودم اما او  يك غنچه زيبا و خندان شد،خدا را شكر  او آمد و باران رحمت با خودش آورد  گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شكر  سنگ صبورم،نور چشمم،ميوه قلبم  شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شكر  مادر شدن يك امتحان سخت وشيرين است  دلواپسي هايم دو چندان شدء،خدا را شكر !!!              شاعر: نغمه مستشار نظامی      عزیزدلم به همین زودی یک ساله شدی. مثل برق و ...
21 خرداد 1392

دندان و دیگر هیچ...

بالاخره دختر من هم دندون دار شد. فقط 12 روز قبل از تولد 1 سالگی ش. روز چهارشنبه 8 خرداد.بعد از چندین ماه از وقتی که صبرمون تموم شده بود و مامان جون واسش آش دندونی پخته بود که دندونش راحت تر دربیاد بالاخره چشممون به جمالش که نه ولی گوشمون به صدای قشنگ دنگ قاشق فلزی و یا لیوان روی دندون تازه نیش زده شنوا شد. چه روزها و شبایی که هر مشکل و درد و بی قراری  رو به  بروز دندون نسبت میدادیم و دریغ از دندون.بابایی متوجه ش شده بود و از من مژدگونی خواست تا خبر خوب و بهم بده. فکر کنم ترانه قشنگ م جزو معدود بچه هایی ه که قبل از دندون در آوردن را ه افتاده. ولی من هنوز دندون رو ندیده دلم داره برای بی دندونی ش تنگ میشه. بچه بی دندون معصوم تره و به...
11 خرداد 1392

در هم...

عزیز دل مامان این روزا با شنیدن هر صدایی که بشنوه نانای می کنه. از صدای اس ام اس( همون پیامک وطنی) گرفته تا زنگ موبایل حتی لالایی که براش می خونم و اونم مشغول شیر خوردن ه رسالت خودشو در قبال نانای انجام میده. دیگه اینکه خیلی با تسلط می تونه راه بره-من عاااااااشق را ه رفتن بچه های نوپا هستم خیلی جیگر میشن خیلی. 4 – 5 روزی هم هست که تاب شو برات وصل کردیم. روز اول هم لذت می برد و هم می ترسید و می گفت برم دارین ولی باز دوست داشت تاب بازی کنه. از روز دوم دیگه ترس و فراموش کرد و فقط لذت می برد. قربون اون خنده های قشنگت وقت بازی بشم من.   بقیه در ادامه مطلب... از دیروز هم راه بالکن و یاد گرفتی و دستتو که می گیرم من و یه راست می ...
28 ارديبهشت 1392

برنده واقعی!

سلام. نتایج جشنواره سها 15 اردیبهشت اعلام شد و  ترانه جزء برنده ها نبود و من خیلی ناراحت شدم. نمی دونم چرا فکر می کردم حتما حتما برنده میشه.آخه دیده بودم مامان چند تا از بچه هایی که توی مسابقه بودن چه تلاشی دارن برای جمع کردن رای می کنن و من نمی کردم. البته اعتراف می کنم که من هم وقتی این تلاش و دیدم به چند تا وبلاگ رفتم و تقاضا کردم به ترانه رای بدن. ولی بعدش دیدم که خیلی کار وقت گیری ه خیلی و از طرفی ازاونجایی که من خیلی ایده آل گرا هستم با خودم گفتم چه کاریه ترانه خودش خوب ه  حتما برنده میشه دیگه. ظاهرا به میزان کافی دوست و آشنا هم نداشتیم:) القصه- با همه این تفاسیر نتیجه ناراحتم کرده بود و همش ناراحتی مو با همسر مهربان در م...
17 ارديبهشت 1392

خود خودت

واقعا هر نوزادی که به دنیا میاد با شخصیت و منش خاص خودش میاد. در نگاه اول وقتی پدر و مادرها بچه  رو با بچه های دیگه مقایسه می کنن می بینن که کارهاشون بسیار به هم شبیه ه ولی اگه دقیق تر بشیم می بینیم که اینطور نیست و هر کس به قول معروف ذات خودش رو داره.... یه موردش در مورد دختر من که به چشمم اومده اینه که خیلی به ندرت پیش میاد که برای از دست دادن چیزی گریه و زاری راه بندازه و من از این بابت خیلی خوشحالم. اگه چیزی که براش مناسب نیست و از جلوی دستش بر می داریم سریع هدف شو عوض می کنه و سراغ چیز دیگه ای میره- البته اگه از جلوش بر داریم وجایی بذاریم که باز می تونه بره سراغش حتما میره –ولی اگه دور از دسترسش باشه و بدونه بهش نمی رسه هدف ...
8 ارديبهشت 1392

آینه من- آینه ما

این روزها هر جا که جستجو می کنم و دنبال نکات تربیتی بچه ها می گردم به یک نکته می رسم و به قول معروف همه مسیرها به یک نقطه منتهی میشه و اون هم خود من هست. خود من به عنوان مادر-ما به عنوان والدین....   خود من به عنوان مادر-ما به عنوان والدین. گاهی اوقات از اینکه فرزندم آینه من باشه می ترسم.هر کدوم از ما بهتر از هرشخص دیگه ای نقاط ضعف خودمون و می شناسیم. چرا فکر می کنیم فرزندمون اون ایده آلی میشه که توی ذهنم ساختم. این که خیلی راحته. تو همونی باش که من توی فکرم دارم-به رفتار من و پدرت نگاه نکن. بعد هم که نشدی اونی که میخواستم سرزنش ها شروع میشه. اصلا تو آدم.... اصلا تو آدم....... به نظر من از اول تو همون لوح پاکی بودی که خدا بهمون هدی...
8 ارديبهشت 1392

حرف دل...

حرف دل رو از هر جا که باشه باید با گوش جان شنید.چه رسد از زبان دوست خوبی مثل آتنا . البته از صاحب وب اجازه گرفته شده. ...
3 ارديبهشت 1392

از الاااااااااان؟

وقتی که از خواب خمیازه امونت نمی ده و چشمات هم به اندازه سر سوزن شده و بغلت می کنیم که بخوابونیمت شروع می کنی به سرسری و می خندی! یا وقتی که کاری می کنی که می دونی خوشمون نمیاد مثل خوردن کنترل یا موبایل و یا چیزی از روی زمین بر می داری و فرار می کنی تا میایم بهت تذکر بدیم دوباره سر سری. آخه وروجک زود نیست بفهمی از چی خوشمون میاد که بهمون باج میدی؟؟؟؟؟؟؟؟
31 فروردين 1392

دو قدم..

دوران بزرگ شدن کودک خیلی دوران شیرینی ه. هر روز باید منتظر یه اتفاق جدید بود. یه رشد تازه.قبلا هم برات نوشته بودم که هر از گاهی که مجبور بشی یه قدمی یا نیم قدمی برمیداری تا به مقصود برسی. دو روز هم هست که با بابایی روبروی هم میشینیم و ترغیب ت می کنیم که خودت قدم برداری که بیشتر هول می شدی و خودتو می نداختی توی بغلمون و چند باری هم یکی دو قدیم برمی داشتی... اما دیروز برای اولین بار بودکه وقتی دستتو از مبل ول کردی و هنوز دو قدمی با من فاصله داشتی اول یه نگاه به من کردی و بعد این دو قدم و با هیجان خودت برداشتی! نمی دونی توی اون لحظه چه حسی داشتم مثل اولین باری بود که دمر شدی  یا شاید هم هیجان زده تر بودم چون این گامی به سوی استقلالت بود ی...
27 فروردين 1392