ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

به قول یکی از دوستان...

1392/1/27 14:13
نویسنده : مامانی
381 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز طبق معمول دوشنبه ها من باید خونه می بودم. ولی وقت دندونپزشکی داشتم و برای اینکه اذیت نشی با خودم نبرده بودمت. اونجا یه خانومی با دو تا بچه ش اومده بود.یه دختر حدودا 3 ساله و یه پسر هم سن شما. پسر بچه همش دد بد ه می کرد. مامانش باهاش بازی می کرد و اون می خندید. بعضی وقتا هم غر می زد و چشمش و می مالید که خوابش می اومد. اینقدر من محو تماشای این بچه و مادرش و رابطه شون شده بودم که دیگه میخواستم برم جلو و به مامانش بگم میشه بچه تون و بدین بغل کنم! انگار که روزها ندیده بودمت. به رابطه شون غبطه می خوردم. خودم از این حس تعجب کرده بودم.

البته از وقتی که خودم مادر شدم دیدم و حسم نسبت به بچه ها واقعا عوض شده و خیلی عمیق ولی تا این حد رو باور نمی کردم که دوری چند ساعته اینقدر باعث دلتنگی م بشه. از بابایی هم سئوال کردم همین حس و داشت و می گفت دیدش نسبت به بچه ها کلا تغییر کرده و با محبت دیگه ای می بیندشون. مثل روزی که هنوز خیلی کوچیک بودی. بابایی مهربون ت با تاثر زیاد تعریف می کرد که یه خانومی زیر آفتاب شدید تابستون با یه نوزاد نشسته بوده و گدایی می کرده. خیلی نگران اون نوزاد شده بود. میخوام بگم تا این حد توجه آدم بعد از بچه دار شدن  به بچه های دیگه هم جلب میشه. اتفاقی که در حالت عادی شاید فقط یک لحظه کوتاه توجه هر کسی رو به خودش جلب کنه

به قول یکی از دوستان از وقتی که مادر شدم انگار همه بچه ها بچه خودم هستن. این یه حس خیلی قوی و از اعماق قلب ه. خدایا شکرت به خاطر این موهبتی که به ما عطا کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)