ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

عاشقانه های من برای دخترم و ...

1391/7/25 8:03
نویسنده : مامانی
646 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرشته قشنگمقلب

این روزهایی رو که دارم با تو دختر عزیزم سپری می کنم از قشنگ ترین و پاک ترین و معصومانه ترین روزهایی ه که توی کل زندگی م تجربه کردم. هر روز با ناباوری به تو نعمت بزرگ خدا که به من ارزانی شده نگاه می کنم و خدا رو چندین مرتبه از اعماق وجودم سپاس می گم به خاطر داشتنت. همیشه با خودم فکر می کردم که چقدر سخته تحمل گریه های نوزاد برای اطرافیان و مخصوصا پدر و مادر ولی تجربه خودم بهم میگه دلنشین ترین آوایی که توی زندگی میشه شنید صدای گریه نوزادی ه که به این طریق با مادرش ارتباط برقرار می کنه و اولین حامی زندگی شو به این وسیله به سمت خودش می کشونه و تنها سختی ش اینه که تحمل ناراحتی نوزاد رو نمیشه داشت. اینقدر تو خوبی و برام عزیزی که دنبال بهترین راه ها برای شاد کردن ت آموزش ت تربیت ت و مهم تر از همه آرامش ت هستم و همیشه از خدا برای رسیدن به اهدافم کمک میخوام.الان که در  چند روزی از شروع ماه پنجم زندگی قشنگت می گذره بزرگترین دغدغه زندگی من پیدا کردن پرستاری مناسبه برای ساعاتی که پیشت نیستم بتونم با اطمینان تو رو به دستش بسپرم و مطمئن باشم که آسیب نمی بینی. حتی توی این مدت بارها به این فکر کردم که کارم رو به خاطرت رها کنم ولی به این نتیجه رسیدم که این برای تو هم خوب نیست به دلایل متعدد یکی ش اینکه فکر می کنم این طوری قدر لحظه هایی رو که با هم هستیم بیشتر می دونیم و نهایت استفاده رو از با هم بودنمون می کنیم و روزهای خیلی شادی رو با هم تجربه خواهیم کرد.

توی این مدتی که به وبلاگت سر نزدم خیلی کارها کردیم. تولد 3 ماهگیت رو مشهد بودیم.منزل پدر و مادر بزرگ پدری ت. اونجا هم همه خییییییلی دوست داشتن و حسابی توی دل کل فامیل جا باز کردی مخصوصا مادر بزرگ ت که اصلا نمی تونست ازت دل بکنه ولی مثل هر کسی که تو رو می بینه شاکی بودن از اینکه چرا خودت و می گیری!!!!! و خیلی نمی خندی و ما هم می گفتیم که به موقع می خندهلبخند. راستی اونجا که بودیم دو تا عروسی هم رفتی یه عروسی سبزوار و یکی مشهد که توی عروسی ها هم حسابی معرکه گرفته بودی مخصوصا عروسی مشهد که عروسی پسر دکتر دواچی بود. البته چند روز قبل از این عروسی ها اولین عروسی عمرت رو توی کرج رفتی که عروسی نوه عمه های مامانی بود.چون اولین مهمونی رسمی بود که می بردمت و از طرفی خیلی به شیر من وابسته بودی و شیشه شیر هم نمی گرفتی خیییییلی استرس داشتم و خیلی هم دیر رسیدیم به مراسم(ساعت 10 شب) ولی خدا رو شکر حالت خوب بود و حسابی آروم بودی. کلا عاشق لوستر و نور و آینه واین چیزا هستی به خاطر همین اونجا حسابی سرگرم بودی.آسانسور رو هم خیلی دوست داری راستی!

توی این مدت کلی اتفاقای جدید افتاد. یه اتفاق به دنیا اومدن دختر خاله شیرین ثنا کوچولو بود که 29 شهریور به دنیا اومد.بابایی از زمان به دنیا اومدن شما دو تا پروژه جدید گرفته و درگیر شروع کردن کار این پروژه هاست. ماشینی رو که دقیقا روز به دنیا اومدنت برای  انجام کارهای تحویلش با خونه تماس گرفته بودن رو بالاخره نگه داشتیم و عوضش نکردیم و از این بابت خوشحالیم آخه هر چی نباشه این ماشین تولد ترانه خانوم ه و صفای دیگه ای داره!

و اما جونم واست بگه از کارهای جدیدی که یاد گرفتی. اول از همه اینکه به نشستن و سر پا ایستادن به شدت علاقه مندی.وقتی هم که میخوای بشینی حتما باید با زاویه 90 درجه باشی و یه ذره شیب رو هم تحمل نمی کنی و تلاش می کنی که خودت رو به حالت قائم برسونی.برای ایستادن هم اون پاهای گرد و قلمبه کوچولوت رو به شدت به زمین فشار میدی و تلاش می کنی که بایستی . توی وان و گهواره هم  پاهات و به ته وان و گهواره فشار میدی و خودت و با بالا پرت می کنی و حسابی بازی می کنی. عاشق حموم و آب بازی هم هستی. در اوج گریه هم اگه ببرمت حموم آروم میشی وروجک! با آویزهای گهواره ت خیلی صحبت می کنی و میخندی. چند روز هم هست که یاد گرفتی صداهای بلندتر و زیر تر از خودت تولید کنی که ما عاشق این کارت هم هستیم. از 16 مهر هم یاد گرفتی اسباب بازی هایی رو که برات نگه میداریم با دو تا دستت به سمتشون بیای و بازی کنی باهاشون. اولین بار وقتی که عمو حامد برات گاوت و گرفته بود این استعداد ت و بروز دادی. چند وقت هم هست که دو تا دستت و به سمت هم میاری و حالت دست به سینه باهاشون بازی می کنی. من عااااااااااااشقاین کارت هستم  و میخوام بخورمت وقتی که این کار رو می کنی. اتاقت رو هم خیلی دوست داری و معمولا در حال گریه هم که باشی توی اتاقت ساکت میشی. خیلی وقت ها هم وقت شیر خوردن یه دفعه جدا میشی و زل می زنی به صورت من و می خندی و منم کلی باهات حرف می زنم و قربون صدقه ت می رم و شعر می خونم و باهم می خندیم شیرین عسل من.

فقط یکی از کارات که من بابت ش خیلی حرص می خورم و هر چقدر دکتر می گه مهم نیست نمی تونم بی تفاوت باشم عادت شست خوردنته. می ترسم این عادت روت بمونه ولی از طرفی هم به خاطر اینکه استرس نگیری و آرامش ت به هم نخوره نمی گیرم ازت فقط حرص می خورم. تو رو خدا به خاطر مامانی هم که شده کمتر شست بخور.

راستی شنبه 15 مهر هم بردیمت عکاسی. هر کاری کردیم نخوابیدی که در حالت خواب هم ازت عکس بگیریم ولی کلی عکس چشم باز خوشگل گرفتیم. خیلی روز مفرحی بود و کلی به همه مون خوش گذشت. تو هم که جای جدید رفته بودی و کارای جدید می کردی حسابی برات جالب بود و توجه ت جلب شده بود عزیزم.

و اما جدیدترین کاری که یاد گرفتی درست وقتی که 4 ماه و یک روزت بود و یک روز از تزریق واکسن 4 ماهگیت می گذشت در حضور بابا و مامان مامانی این بود که از حالت طاقباز برگشتی و یه نیم غلت زدی. شاید اگه بگم اون لحظه چقدر برام شیرین و دوست داشتنی بود که حتی از شادی اشک توی چشمام حلقه زد باور نکنی و  اون لحظه فقط به این فکر می کردم که موفقیت های بزرگتر زندگی ت رو من چطوری جشن می گیرم! خیلی وقت بود که نیم تیغ می شدی ولی اون روز یه دفعه با زحمت زیاد سعی کردی که در همون حالت گردن تو بالا نگه داری  و خودتو برگردونی و موفق هم شدی.خیلی لحظه شیرینی بود و همه مون کلی ذوق کردیم. خدایا شکر به خاطر این همه نعمت و این لحظه های ناب و دوست داشتنی. عکس 4 ماهگی ت رو هم بعدا برات میذارم حتما. خیلی دوست داریم و بووووووووووووس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامانش
25 مهر 91 12:40
خیلی ممنون عزیزم که اومدی پیشم . ترانه جون رو ببوسش


خواهش می کنم عزیزم. وبلاگ قشنگی داری.
بهار*مامان زهرا كوچولو*
2 آبان 91 20:34
اي جوووووونم ماشالله به ترانه عسلي كه موفق شده غلت بزنه
انشالله هر روز شاهد بزرگ شدنش و موفقيت هاش باشين


ممنونم مامان زهرا کوچولوی گل گلاب.شما هم همینطور. بوس برای دختر کوچولوت

مامانش
5 آذر 91 23:33
مامانی کجایی ؟؟ حالتون خوبه ؟ نگرانتون شدم !


مرسی عزیزم که به یاد مایی. خوبیم خدا رو شکر به خدا وقت نمیشه آپ کنم وبلاگ دخملی رو