ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

سه گوگولی

1391/8/15 15:13
نویسنده : مامانی
824 بازدید
اشتراک گذاری

گل یخ نازنینم سلام

امیدوارم اینقدر بخوابی که من بتونم این متنی رو که چند وقته قراره برات بنویسم تموم کنم مامانی.

اول بگم که چرا گل یخ: بابایی این اسم و واست انتخاب کرده از روی آهنگ گل یخ فرهاد ( گل یخ گل یخ هر روز صبح تو  می خندی. کو چک و پاکیزه بر من تو دل می بندی ای گل یخ شکوفان شو ...) خیلی بهت میاد واقعا این اسم.

بالاخره بعد از یه مدت طولانی که نتونسته بودیم بریم قم و به دایی حمید اینا سر بزنیم برنامه جور شد و آخر مهر و اول آبان رو یه سه روزی اونجا بودیم. طبق معمول همیشه من نگران بودم که نکنه اذیت بشی و بیقراری کنی ولی خدا رو شکر اینقدر دوست داشتی بچه ها رو و شلوغی رو که ساعتای بیداری ت خیلی خوب بازی می کردی و بازی فاطمه و مهدی رو نگاه می کردی و حسابی خسته می شدی در نتیجه خوابت هم خوب بود. جونم برات بگه که فاطمه و مهدی هم خیییییییییلی دوست داشتن و همش دوست داشتن بیان پیشت بشینن مخصوصا فاطمه وروجک که هنوز 4 سالش نشده ولی یه جوری باهات حرف می زنه انگار که بچه 7 -8 سال است. دایی و زندایی هم خیلی دوست داشتن.راستی یه خرسی سفید هم کادو گرفتی کوفته برنجی من!یه چند وقتی بود که همدیگر و ندیده بودیم و می گفتن که خیلی عوض شدی و ناناز شدی.خلاصه این 3 روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت. بعدش زندایی تماس گرفت که ترانه رو کجا بردین ما خیلی دلمون واسش تنگ شده اینقدر که من شب خوابشو دیدم. بچه ها هم همش میان و عکسشو که روی گوشیمه بوس می کنن(قربونشون برم شیطونکا رو). از قم که برگشتیم عکسایی که توی آتلیه گرفته بودیم آماده شده بود. وااااااااااااای که چقدر قشنگ و ناز شده بودن و من بابایی کلی ذوق کردیم واسه عکسا و دخمل نانازمون. از روز آتلیه هم برات بگم که چقدر بهمون خوش گذشت. تو که جای جدید و وسایل جدید بودی حسابی شاد شده بودی و ذوق می کردی. من و بابایی هم به کارای تو ذوق می کردیم و خوشحال بودیم بابت اینکه برنامه آتلیه بردنت جور شده بود. برای یه سری از عکسا یه گل سر با کش به سرت زده بودن تو هم که اصولا هر چیزی به دستت می رسه یه راست می بری سمت دهن همش کش رو می کشیدی و می خواستی بخوریش.خلاصه برنامه داشتیم برای گرفتن عکسا. روز آتلیه دقیقا 119 روزه بودی عزیز دلم.  یه خبر مسرت بخش دیگه اینکه موهات داره در میاد و ما کلی ذوق داریم که وقتی به جای فرق سر سفیدت مو باشه چه شکلی میشی قربونت برم.

 

روز جمعه 12 آبان هم دایی حامد از کاشان اومده بود خونه ما و 4 تایی رفتیم پارک چیتگر دوچرخه سواری. خیلی روز خوبی بود و به همه مون هم کلی خوش گذشت عزیزم. تو هم که عاشق طبیعت و درختایی و حسابی حال کرده بودی! من هم بعد از این همه مدت رکود جسمانی یه دفعه نزدیک 6 کیلومتر و دوچرخه سواری کردم و حسابی از کت و کول افتادم. فشارم بدجوری افتاده بود ولی درکل خیلی خوب و مفرح بود. تو هم با دوچرخه عکس گرفتی که از غافله عقب نمونده باشی.

وقتی رسیدیم خونه مادر جون زنگ زد که با دایی حمید اینا داریم میایم ترانه رو ببینیم که بچه ها خیلی بیقراری می کنن. خلاصه فاطمه جون و مهدی جون اومده بودن دختر عمه شون و ببینن.برنامه داشتیم دیگه! فاطمه دستتو می گرفت مهدی می گفت پس من کدوم دستشو بگیرم(دایی حمید می گفت مگه هشت پاست! دوتا دست که بیشتر نداره خوب اون یکی و بگیر) فاطمه رو نگاه می کردی و براش می خندیدی مهدی می گفت من و دوست نداله برام ذوق نمی کنه!فاطمه جون یه بادکنک هم واست آورده بود که خیلی دوسش داری و حسابی باهاش بازی می کنی. ولی بعدش تلافی تموم خوش گذرونی ها و شیرین کاری ها رو در آوردی و حسابی گریه کردی و جیغ زدی و بیقراری کردی. فکر کنم بد خواب شده بودی!

13 آبان هم که همه خونه مادر جون ناهار دعوت بودیم.خیلی خوش گذشت. از زندایی هم بابت عید غدیر عیدی گرفتیم.عیدی تو رو حتما واست نگه می دارم عزیز دلم. از کارای جدید هم واست بگم که جیغ کشیدن هات و بازی کردن و سر و صدا کردنات بیشتر شده. تا ازت غافل میشم یه غلت زدی و داری انگشت شستت رو می خوری. دوست داری روی شکم بخوابی وووووووووووووو سعی می کنی خودتو به جلو بکشونی . باسنتو میدی بالا و با فشار خودتو پرت می کنی جلو خوشگل خانوم مامان. به قول بابابزرگ میخوای گاگوله(همون چهار دست و پای خودمون) کنی کم کم. اولین بار هم قم که بودیم این استعدادت شکوفا شد! دیگه اینکه زورت ماشاءالله بیشتر شده و دیگه از حالت درازکشیده هم سعی می کنی بلند شی و بشینی.البته هنوز فقط سعی ه و فقط گردنتو می تونی بالا بیاری و به ما بفهمونی که دوست داری بشینی و یاد گرفتی که دور خودت بچرخی.یعنی به مرکزیت سرت میچرخی تا جایی رو پیدا کنی که بتونی پاهاتو بهش گیر بدی و بازی کنی.اگر هم دمر باشی به مرکزیت لپت این کار رو می کنی!چند روز پیش چرخیده بودی و صورت بابایی رو گیر آورده بودی و پاهاتو گذاشته بودی اونجا شیطونک.فیلم شو واست گرفتم.کلی خندیدیم.

قربون گل دخترم برم که حرفمو گوش کرد و بیدار نشد تا نوشته هام کامل بشه. هزاااااااااااااار تا بوس آبدار واسه تو.

اینم یکی از عکسایی که دقیقا وقتی که 119 روزت بود توی آتلیه گرفتیم:

 

و اینم یه عکس خوشگل از 5 روز پیش یعنی وقتی که 4 ماه  و 25 روزه بودی. بابایی این شکلیت کرده. تازه از خواب بیدارش شده بودی:

اینم یه عکس خوشگل دیگه از ترانه و بابایی در پارک چیتگر:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان دخملی
11 آذر 91 2:34
سلام مامانی چه عجب اومدی و از این نانازی عکس گذاشتی ماشاالله خیلی ناناز شده
مهس
11 آذر 91 17:00
عزیییییییییزم... هزار تا بوس برای این قند عسل پارمین: خاله جووون چرا وبلاگ منو لینک نکردی؟
مامانش
14 آذر 91 10:10
مامانی کجایی ؟
سیما مامان رادین
17 آذر 91 20:58
دردت به جونم شیرینم ... خدا حفظت کنه دخمل ناز
مامانِ لیلی
21 آذر 91 10:04
عزیزه خاله ماشالله چقدر ناز و خوردنی شدی
بهار*مامان زهرا كوچولو*
23 آذر 91 14:58
جوووووونم ماشالله به ترانه تپلي جيييگر
مامان ترانه
26 آذر 91 7:57
از مامان زاهرا کوچولو-سیماجون -فاطمه جون-مهسای عزیز و مامان دخملی ممنونم به خاطر اظهار لطفتون. لپ همه نینی های خوشگل خاله رو می بوسم مامانش هستم ولی دیر به دیر فرصت آپ کردن رو دارم متاسفانه
اتنا مامان روشا یدونه
2 دی 91 22:29
یلداتون مبارک لبتون به خندانی پسته های شب یلدا


مرسی عزیزم. برای شما هم
عاطی مامان حسین
13 دی 91 11:13
هزار ماشاالله به ترانه خوشگل خودممم

همیشه شاد باشین


مرسی عاطی جون. بوس واسه حسین جون ناناز
آتنا مامان آرنیکا
16 دی 91 17:20
سلام خاله جون
قربون دخمل نازم ، ترانه ی نازم/
مامی مشغولش چلا نمیای آپ کنی . مردم بس که اومدم و دیدم چیز جدید نزاشتی . می دونم سرت شلوغه


از دوستان گلم معذرت خواهی می کنم واقعا. چشم آتنا جون . بوس واسه آرنیکای گلم
مامان ترانه
17 دی 91 15:19
عزیزم عکسهای ترانه رو گذاشتم خوشحال میشم بیا ببینی


حتما سر می زنم به ترانه جون خاله