ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

اولین سفر دونفره در یک سالگی!!!!

سلام گل قشنگم. بابایی دوشنبه گذشته 3 تیر قصد داشت که برای سرکشی به پروژه قوچان بره مشهد و قرار بود من براش بلیط بگیرم . یکشنبه ظهر تونستم برای دوشنبه بلیط تهیه کنم و از طرفی خودم هم خیلی احساس خستگی می کردم و دلم خیلی یه تغییر و تنوع می خواست. رفتم نهار و استراحت که یهو تصمیم گرفتم برای خودمون هم بلیط بگیرم و بابایی رو سورپرایزکنم. هیچ وقت اینطوری برای سفر تصمیم نگرفته بودم. حس خوبی بود یه حس رهایی... بلیط ا رو که دادم به دست بابا نگاه می کرد و اسما رو می دید ولی باورش نمی شد.یاد اون روزی افتادم که جواب تست بارداری و بهش داده بودم و ازش سر در نمی آورد. خلاصه کلی خوشحال شد و ذوق کرد. دوشنبه سه تایی سوار هواپیما شدیم و تو اولین پرواز تو تجر...
9 تير 1392

دندان و دیگر هیچ...

بالاخره دختر من هم دندون دار شد. فقط 12 روز قبل از تولد 1 سالگی ش. روز چهارشنبه 8 خرداد.بعد از چندین ماه از وقتی که صبرمون تموم شده بود و مامان جون واسش آش دندونی پخته بود که دندونش راحت تر دربیاد بالاخره چشممون به جمالش که نه ولی گوشمون به صدای قشنگ دنگ قاشق فلزی و یا لیوان روی دندون تازه نیش زده شنوا شد. چه روزها و شبایی که هر مشکل و درد و بی قراری  رو به  بروز دندون نسبت میدادیم و دریغ از دندون.بابایی متوجه ش شده بود و از من مژدگونی خواست تا خبر خوب و بهم بده. فکر کنم ترانه قشنگ م جزو معدود بچه هایی ه که قبل از دندون در آوردن را ه افتاده. ولی من هنوز دندون رو ندیده دلم داره برای بی دندونی ش تنگ میشه. بچه بی دندون معصوم تره و به...
11 خرداد 1392

برنده واقعی!

سلام. نتایج جشنواره سها 15 اردیبهشت اعلام شد و  ترانه جزء برنده ها نبود و من خیلی ناراحت شدم. نمی دونم چرا فکر می کردم حتما حتما برنده میشه.آخه دیده بودم مامان چند تا از بچه هایی که توی مسابقه بودن چه تلاشی دارن برای جمع کردن رای می کنن و من نمی کردم. البته اعتراف می کنم که من هم وقتی این تلاش و دیدم به چند تا وبلاگ رفتم و تقاضا کردم به ترانه رای بدن. ولی بعدش دیدم که خیلی کار وقت گیری ه خیلی و از طرفی ازاونجایی که من خیلی ایده آل گرا هستم با خودم گفتم چه کاریه ترانه خودش خوب ه  حتما برنده میشه دیگه. ظاهرا به میزان کافی دوست و آشنا هم نداشتیم:) القصه- با همه این تفاسیر نتیجه ناراحتم کرده بود و همش ناراحتی مو با همسر مهربان در م...
17 ارديبهشت 1392

دو قدم..

دوران بزرگ شدن کودک خیلی دوران شیرینی ه. هر روز باید منتظر یه اتفاق جدید بود. یه رشد تازه.قبلا هم برات نوشته بودم که هر از گاهی که مجبور بشی یه قدمی یا نیم قدمی برمیداری تا به مقصود برسی. دو روز هم هست که با بابایی روبروی هم میشینیم و ترغیب ت می کنیم که خودت قدم برداری که بیشتر هول می شدی و خودتو می نداختی توی بغلمون و چند باری هم یکی دو قدیم برمی داشتی... اما دیروز برای اولین بار بودکه وقتی دستتو از مبل ول کردی و هنوز دو قدمی با من فاصله داشتی اول یه نگاه به من کردی و بعد این دو قدم و با هیجان خودت برداشتی! نمی دونی توی اون لحظه چه حسی داشتم مثل اولین باری بود که دمر شدی  یا شاید هم هیجان زده تر بودم چون این گامی به سوی استقلالت بود ی...
27 فروردين 1392

سرسری

ترانه قشنگم سرسری رو در یک اقدام کاملا خودجوش و بدون تمرین من یا بابایی چند روزه یادگرفته. اصولا من نمی دونستم باید باهاش سرسری کار کنم:) . ولی خیلی باحال و با نمک ه. خیلی معصومانه و قشنگ. من و بابایی همش داریم سرمون و تکون میدیم که تو هم یادت بیفته و سرسری کنی و ما لذت ببریم. آخه انگار هنوز کامل کنترل نداری و سرت سنگینی می کنه خیلی با نمک می شی. قربون گوله نمکم بشم. فکر کنم کار جدید 10 ماهگیت همین بود!
25 فروردين 1392

دس دسی...

مامانی اعتراف می کنم که تا همین یه هفته پیش باهات دس دسی کار نکرده بودم. ولی هفته پیش به همت مادر جون دس دسی و نانای باهات تمرین کردیم و شما هم زودی یاد گرفتی خدا رو شکر. البته اوایل وقتی ما دست می زدیم سما با هیجان و خنده دست هات و بالا و پایین می کردی ولی با دقت به دست های ما نگاه می کردی. ولی الان وسط چار دست و پا رفتنت یهو می شینی و شروع می کنی به دست زدن. الهی که من قربون دختر شادم برم :*
6 اسفند 1391

بالاخره گاگوله کردی!

من عاشق چهار دست و پا رفتن بچه ها هستم. توی این حالت خوردنی تر از همیشه میشن. ولی از اینکه بچه خودم چهار دست و پا بره دیگه ناامید شده بودم و با این قضیه کنار اومده بودم. 2 ماهی بود که حالت شو می گرفتی و بعد که میخواستی حرکت کنی خودت و ولو می کردی روی زمین و از طرفی خیلی به ایستادن علاقه داشتی! واسه همین فکر می کردم جزو اون بچه هایی هستی که یه دفعه راه می افتن....     ولی بالاخره در آستانه 8ماهگی چشم ما بالاخره به این فرآیند شیرین روشن شد و بالاخره به قول پدر جون گاگوله کردی. الان هم هیچ جای خونه از دستت در امان نیست! غافل بشم یا سر سطل آشغالی یا داری با صندل ها ور میری یا کنترل و پیدا کردی و ساکتی و مشعوف و یا مثل دیروز گوشی م...
1 اسفند 1391

اولین آب سیب-کرفس! اولین آب شاتوت-آناناس!

کرمانشاه بودیم و ما خانوما به جز شما البته!  تصمیم گرفتیم که بریم استخرو شما و پرهام رو بسپریم به دست های توانمند پدرهای مهربون. بعد از مدت ها حسابی آب تنی کردیم و خوش گذروندیم و خیال مون هم از بابت نگهداری شما راحت بود.بعد از اینکه برگشتیم داد آقایون بلند بود که...   چرا شیر واسشون نذاشته بودین و گرسنه شون شده بود و از ما که شیر خونه بوده و شما قرار بود توی خونه ازشون نگهداری کنین و قرار به خیابون گردی نبود! القصه این دست پیش گرفتن داستانی داشت که توجیه ش گرسنه بودن شما بود. حالا پرهام که یک سالگی رو رد کرده و همه چی میخوره خدا رو شکر. ولی دخترک من که این همه رعایت چی بخوره و چی نخوره رو می کنم و حسابی حواسم به غذاهای آلرژی زا...
1 اسفند 1391

چرا اینقدر سریع!

چقدر زود می گذره.به قول پرستارت "اینقدر که چقدر" یعنی خیلی زیاد.اصلا باورم نمی شه که اینقدر بزرگ شدی که می شینی پای کشوی ویترین ت و  از باز و بسته کردنش لذت می بری و هر از چند گاهی میخوای کشو پایینی رو هم باز کنی ولی نمی تونی چون پاهات جلوش و گرفته.هی باز می کنی و هی می بندی و هم زمان لب هات رو هم بی صدا باز و بسته می کنی عزیزم. آخ که من عاشق همه این کارهات هستم. من هم نشستم و با لذت نگاهت می کنم و مواظبم که اون دستت که به بغل کشو گرفتی لای کشو و ویترین گیر نکنه. خدای من عشقی رو که هر لحظه و هر روز با هر کار جدیدت دارم تجربه می کنم تمومی نداره انگار. چقدر می خندی و چه قشنگ ه خنده هات وقتی که روی پاهات می ایستی و خودت با دست های کوچولوت ...
27 دی 1391