ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

تولدت مبارک عزیزم.

سالگرد تولدت برای من خیلی پرمعناست خیلی بیشتر از روز تولد خودم! تمام لحظات روز 20 خرداد1391 تا ابد در ذهن من حک شده. هر بار که به ساعت نگاه می کنم،خاطرات اون روز رو خیلی شفاف به یاد می آرم. لحظه به لحظه شو. خوشحالم که اون فرآیند سخت رو برای به دنیا آوردنت انتخاب کردم.این به تولدت هویت داده. خدایا شکر بابت همه چیز.   دو سال واقعا سریعتر از برق و باد گذشت. هر روز با تو کودکی کردم و تجربه شیرین کودکی رو این بار با آگاهی تکرار کردم و چقدر دلچسب تر بود.چه روزها و چه شب هایی .سخت و شیرین !  از همین حالا دلم برای همه اون لحظات سخت هم تنگ شده! تازه دارم می فهمم که هر مرحله ای از رفتارها و عادات بچه ها چقدر زودگذرند و حتی سخت ترین ل...
21 خرداد 1393

22 ماهگی شیرین

22 ماهگی ت مبارکه عزیزم. دیگه داری کم کم به 2 سال نزدیک میشی دخترکم. مثل برق و باد می گذره. اتفاق مهمی که توی 1 ماه گذشته افتاده این بوده که دیگه شیر مامان نمی خوری و توی تخت خودت می خوابی. گام های بزرگی در جهت استقلال. همچنان شیطونی و پرانرژی و عاشق "بالا بالا". جمله های 4 کلمه ای میگی . مثل " فاطمه بیا ، پیش ترانه" .توی عید با فاطمه مثل چسب دوقلو بودین و هرجا می رفتیم فاطمه هم توی ماشین ما بود، یه لحظه که از جلوی چشمت دور می شد این جمله رو می گفتی...   ادامه مطلب رو ببینید..   عید که عموها ، مامان جون و بابابزرگ و دایی هات  و بقیه فامیل و دیدی، فکر کنم دیگه همه رو خوب به خاطر سپردی. چون هر ازگاهی اسمشون رو میار...
20 فروردين 1393

روزت مبارک !

درج در ادامه مطلب... "زنده باد کودکی، زنده باد زندگی" این شعار روز جهانی کودک در سال 2013 است.  من هم می گویم زنده باد. و زنده باد کودکی که کودک درون پدر و مادرش را هم زنده کرد. به امید آنکه روزهای بی نظیر کودکی در زمره به یاد ماندنی ترین روزهای زندگی ات باشد دخترکم.
16 مهر 1392

تولدت مبارک...

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شكر!  مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شكر  شوق شنيدن ريخت حتي گريه اش در من  لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شكر  من باغبان تازه كاري بودم اما او  يك غنچه زيبا و خندان شد،خدا را شكر  او آمد و باران رحمت با خودش آورد  گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شكر  سنگ صبورم،نور چشمم،ميوه قلبم  شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شكر  مادر شدن يك امتحان سخت وشيرين است  دلواپسي هايم دو چندان شدء،خدا را شكر !!!              شاعر: نغمه مستشار نظامی      عزیزدلم به همین زودی یک ساله شدی. مثل برق و ...
21 خرداد 1392

ده ماهه شدی مامانی

روزها و ماه ها خیلی سریع تر از تصور من میان و میرن و تو هر روز بزرگ و بزرگتر میشی. یاد روزهایی افتادم که هنوز توی دلم بودی و به دنیا اومدن و بغل کردنت برام مثل یه رویای دور بود خیلی دور! ده ماهگیت مبارک:* فکر می کردم طبق روال هر ماه که توی ماهگردهات اتفاقات تازه می افتاد اتفاق این ماه دندون باشه که نبود. و ما هنوز منتظریم عزیزم. چیزی به 1 سالگیت نمونده! فکر می کنم کم کم باید به فکر جشن 1 سالگیت بود ایشالا.
20 فروردين 1392

هشت ماهگیت مبارکه عزیزم!

روزها به سرعت برق و باد میگذرن وتو روز به روز بزرگتر میشی. کارهات هوشمندانه تر میشن و کم کم داری به عنوان یه موجود مستقل جای خودت و توی زندگی پیدا می کنی.خیلی خوشحالم و همچنان ناباورانه به تو به چشم یک معجزه نگاه می کنم.معجزه بزرگ خالق! خیلی از ماهگردهات رو سفر بودیم مامانی  و بابت این یکی سر از سنندج درآوردیم. و طبق روال همه ماهگردهات که دقیقا در روز ماهگرد یه حرکت جدید انجام می دادی و ما رو به شدت مشعوف می کردی این بار در یک حرکت جسورانه و متهورانه از تخت خودت و لیز دادی پایین و خیلی مسلط و آروم مستقر شدی! عاشقتم عزیزم. وقتی که یک کار جدید انجام میدی بعدش برمی گردی و ما رو نگاه می کنی که تشویقت کنیم و خودت هم شروع می کنی به خندید...
1 اسفند 1391

هفت ماهگیت مبارک!

هفت ماهگیت مبارک! روزها از پی هم می گذرند و چه سخت است باور اینکه تو همان موجود بی دفاعی هستی که حتی دست خودت را نمی شناختی!اینکه می بینم هر روز مستقل تر از روز قبل می شوی از طرفی خوشحالم می کند و از طرفی می ترساندم. یعنی روزی آنقدر مستقل می شوی که ممکن است مادرت را فراموش کنی! چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟چرا این ترس واهی هر از چند گاهی یقه احساسات مادرانه مرا می گیرد؟ تو قوی باش و مستقل. در این صورت است که مایه افتخاری. من از پس این ترس های بی اساس خودم بر می آیم. باشد که روزی مادر شوی و حرف هایم را با تمام وجود درک کنی. باورم نمی شود آنقدر بزرگ شده ام که به دخترم می گویم" بذار مادر بشی بعد می فهمی چی میگم"حرفی را که همه مادرها روزی به دخت...
21 دی 1391

تولد شش ماهگیت مبارکه عزیزم!

باورم نمیشه که اینقدر سریع گذشت.مخصوصا این روزای آخر که از نگرانی سرکار اومدنم روز و شب نداشتم. نیم وجبی مامان حالا دیگه تبدیل شده به یه خانوم خوشگل که کلی مستقله و کارای شیرین انجام میده. خدایا روزی هزار بار شکر کردنت کم ه به خاطر این نعمت بزرگی که به ما عطا کردی. امروز واکسن 6 ماهگیت و زدیم. از دفعه های قبل بیشتر گریه کردی و دل ما مان و با اون اشکای قشنگت که اصلا طاقت دیدن شو ندارم سوزوندی. فکر کنم اینبار جای واکسن سه گانه ت هم درد می کرد چون به سمت چپ شیر نمی خوردی و گریه می کردی.  چه ماهیه این شش ماهگی! یه دفعه چقدر عوض شدی ناناز مامان. راستی یکی از اسم هات دونه شیکر ه و هر روز صبح من میخوام بندازمت توی چای و بخورمت گوگولی من.دیگه و...
20 آذر 1391

دو ماهگیت مبارکه عزیزم!

سلام سلام مامانی باورت می شه دو ماه به این زودی گذشت. دوماه خیلی بی نظیر و به یاد موندنی. قشنگ ترین مامان 5شنبه 19 خرداد با بابایی بردیمت واسه واکسن های دو ماهگیت. خوشگلم واکسن سه گانه و هپاتیت رو توی دو تا رونت زدن عزیزم.دلم واست کباب شد. ولی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی چون فقط یه کوچولو گریه کردی. تا دو روز هم قطره استامینوفن بهت دادیم که تب نکنی و یا اگه تب کردی تبت بالا نره که خدا رو شکر اصلا تب نکردی.خدایا شکرت. یک شنبه هم با هم دیگه واسه چک آپ رفتیم دکتر که خدا رو شکرهمه چی روبراه بود.قدت 10 سانت بلند شده بود ماشاالله و 57 شده بودی عزیزم.با وزن 5900 و دور سر 38.5. خدایا بازم شکرت. اینم دو تا عکس خوشمل از دو ماهگی عزیز دردونه...
24 مرداد 1391
1