تولدت مبارک...
شاعر: نغمه مستشار نظامی
عزیزدلم به همین زودی یک ساله شدی. مثل برق و باد گذشت این یک سال. با همه خاطرات شیرینش که همه شون شیرین بودن. حتی خستگی ها شب نخوابی ها نگرانی ها همه حکایت از یک تجربه جدید و قشنگ داشتن. قشنگترین تجربه زندگی م تا همیشه...
بقیه در ادامه مطلب...
خیلی تدریجی و ملایم تبدیل شدم به یک مادر. یعنی انسانی با دغدغه های مادرانه. مادری که دنبال فیلم دانستن میگرده تا معنی صدای گریه نوزادشو بفهمه یا کاربرد انواع شربت های دل درد مختلف رو پیدا می کنه از گریپ میکچری که به دلیل تحریم به سختی پیدا میشد تا کولیک ایز و عرق نعنا که با کلی وسواس گاهی و فقط گاهی بهت می دادم. چه تلاشی کردم که به ایده آل خودم برسم. 6 ماه فقط و فقط شیر مادر تحت هر شرایطی. و خدا رو شکر که پاسخ همه وسواس هامو با رشد خوبت گرفتم.
و دلهره سر کار اومدن و جدا شدن از دختری که 6 ماهه اومده توی زندگیت ولی به اندازه یه عمر بهش وابسته ای. چه رو زها و شب های سختی بود. تا 1 ماه شب و روز نداشتم... واقعا نداشتم.
عوض کردن جای خوابت پروژه جدید بود. شب تا صبح مثل خواب زده ها بین اتاق خواب ها در رفت و آمد بودم و بالاخره هم پروژه با شکست روبرو شد.
شب پتو نیفته روش خفه شه؟چشمش راسته واقعا؟ مو در میاره؟ موهاش فر میشه؟ چرا نمی خنده؟چرا توی روروئک راه نمیره؟چرا چار دست و پا نمیره؟ پس دندونش کو؟ تو که می تونی پس چرا راه نمیری؟ چرا حرف نمیزنه؟ چرا با اسباب بازی هاش بازی نمی کنه؟ چرا جیغ میزنه؟ چرا نمی خوابه؟ یعنی آهن بدنش کم شده؟ نکنه سردی شه؟ ده ها سئوال مشابه هم که دست گرمی بودن و نگرانی های موقت من و بابایی مهربون. البته بیشتر من بودم که با پرسیدن مکرر سئوال های تکراری که جواب های تکراری هم داشتن گاهی با چکمه می رفتم روی اعصاب بابا:).
یک سال با همه این دغدغه ها گذشت و تو یک ساله شدی. سالم و سلامت و رو به رشد خدا رو شکر و من همچنان وبلاگ ها و کتاب های مادرانه میخونم. توی تاپیک های مختلف مسائل تربیتی تو به بحث می نشینم. راجع به خورد و خوراک و پوشاک و اسباب بازی هات اطلاعات کسب می کنم ومشغله های ذهنی مو با کلی مامان مهربون و دل نگرون دیگه به اشتراک میذارم و همچنان در نمازم میخوانم: رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا. آمین.