ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

55 روز اول زندگی تو

1391/5/13 13:41
نویسنده : مامانی
794 بازدید
اشتراک گذاری

ترانه قشنگم سلام

مامانی نمی دونی که چقدر دوست دارم که وبلاگتو زود زود به روز کنم ولی باور کن که وقت نمی شه.همش با تو سرگرمم عزیزم.یه وقت خالی تپل لازم دارم و اینکه خسته نباشم که بتونم همه چیزایی رو که دوست دارم برات تعریف کنم.

عزیز دل مامان امروز دقیقا 55 روزه که به دنیا اومدی و دنیای ما رو حسابی رنگی و قشنگ کردی قربونت برم.چه روزای منحصر به فردی که هم خیلی زود گذشت و هم خیلی دیر.زود از این بابت که ماشالا خیلی تند تند داری بزرگ میشی و دیر بابت اینکه اصلا یادم نیست زندگی بدون تو چه شکلی بود.انگار که خیلی وقته پیش مون هستی و کافیه یه کم دیرتر از خواب بیدار شی واسه شیر خوردن که دلم حسابی برات تنگ بشه دلبندم.

الان دیگه بزرگ شدی و کلی کار بلدی انجام بدی عزیزم. دستتو که از روز اول تولدت می خوردی وروجک من.تا گرسنه ت می شد سزیع دسستتو می کردی توی دهنت و مالاچ مولوچ شروع می کردی به خوردن دستت.شیطون از کجا می دونستی من اینقدر عاشق دست خوردن نی نی ها هستم که اینقدر زود شروع کردی قربونت برم. تا یادم نرفته این و برات بگم که چند شب پیش توی خواب خندیدی اونم از نوع صدا دارش.نمی دونی که چقدر ذوق کرده بودم.این عادتت رو از پدرت به ارث بردی عزیز دلم. خوب یادمه اولین باری که بابایی تو خواب بلندبلند خندید من کلی ترسیده بودم.حتی از خواب بیدارش کردم.وقتی که تو رو هم با اون حالت دیدم خیلی برام جالب بود.دو  روز بعدش هم دوباره این قضیه تکرار شد و باز من کلی ذوق کردم.50 روزت هم بود که برای اولین بار پستونک رو بالاخره گرفتی و برای چند لحظه خوردی.وای که چه شیرین می خوردی منم می خواستم تو رو بخورم به جاش گوگول مگولی من. فیلم ش رو هم برات گرفتیم که بعدا به خودت نشون بدیم.

راستی دقیقا 40 روزت بود یعنی 5شنبه 29 تیر که دوستای دانشگاه مامانی با نی نی هاشون برای دیدن ت اومده بودن خونمون. ایشالا زودتر بزرگ می شی و هم بازی هم دیگه می شین عزیزم.بهار کوچولو-ترنم خانوم محمدباقر و آرمین.یه نینی هم توی دل مامان ش بود که احتمالا اسمش آنیتا میشه...مامان مامانی هم اونروز اومده بود پیشمون برای اینکه هم شما رو ببریم حموم(به مناسبت 40 روزگیت) و هم برای مهمون هایی که داشتیم بهمون کمک کنه.دستت درد نکنه مامان جون.  

اینقدر گفتنی زیاده که نمی دونم از کجا شروع کنم و کدومشو اول بگم نانازم. اولین باری که مهمونی رفتی خونه مامان جون بود فکر می کنم 8 یا 9 تیر بود.هفته بعدش هم دایی علی و پرهام گولی و زندایی سونیا برای دیدنت اومده بودن که باهاشون رفتیم پیک نیک پارک خانواده. البته به خاطر شما زیاد نموندیم فقط شام که یه سالاد اولویه خوشمزه بود رو خوردیم و اومدیم.

با اینکه قبلا آزمایش زردی داده بودیم و خدا رو شکر خطرناک نبود(عدد زردیت زیر 10 بود) ولی من هم از اینکه هنوز چهره ت زرد بود نگران بودم و هم از اینکه سینه ت بعضی شبا خس خس می کرد بنابراین تصمیم گرفتم که برای چک آپ یه دکتر ببرمت. بنابراین 21 روزت بود که رفتیم دکتر و خدا رو شکر همه چی عالی بود و هیچ مشکلی نبود عزیزم. وزنت 3600 شده بود با قد 50 و دور سر 35.دکتر گفت رشدت عالی بوده عزیزم و این رشدی بوده که توی 1 ماه باید می کردی.  2 روز پیش هم از چشم چپت خیلی اشک میومد و ملتهب شده بود چشمت که دکتر گفت عفونت کرده چشمت قربونت برمو قطره داد براش. گفت مسافرت بردینش گفتیم نه...فقط روز قبلش داشتیم می رفتیم لباسی رو که برات خریده بودیم رو عوض کنیم و یه سایز بزرگتر بگیریم که گرد و خاک شدیدی شد یه دفعه. فکر کنم همونجا یه چیزی تو چشمات رفته بود عزیزم. اونروز هم رشدت خیلی امیدوارکننده بود خدا رو شکر و دکتر گفت شیرتون براش کافیه.خدایا خیلی شکرت.وزنت5400 شده بود با قد 57 و دور سر 38. راستی رنگ و روت هم حسابی باز شده ودیگه از زردی خبری نیست و داری بر می شی همون سفید برفی روز تولدت عزیزم.

دیشب بابابزرگ و مامان جون برای افطاری پیش مون بودن وبرای اولین بار تلاش می کردی با اسباب بازی های گهواره ت بازی کنی عسلک من. البته چند روزی هست که با گاو پیانیستت که آهنگ میزنه حال می کنی و آهنگ گاو کریرت هم دوست داری. کلا آهنگ ها توجه ت رو جلب می کنن قربونت برم.(همه اسباب بازی هات که گاو شدن عزیزکم هههههه)

دیگه جونم واست بگه که روزا یه کم به خاطر کولیک اذیت می شی و گریه می کنی و دل ما رو کباب می کنی.بیشتر از این ناراحت می شم که کاری از دستم بر نمیاد که برات انجام بدم خوشگلم. ولی شبا خدا رو شکر خوب می خوابی از ساعت 11 -12 به بعد...می خوام یه اعتراف هم بکنم. 2 روز پیش که خواب بودی و داشتم ناخنت رو می گرفتم که خودت و زخمی نکنی (آخه خیلی توی صورتت ناخن می کشی و چند بار هم تا حالا خودت رو زخمی کردی..)یکی از ناخن هات و زیادی از ته گرفتم و خون اومد.اینقدر به خودم بد و بیراه گفتم و ناراحت شدم که خدا می دونه دخترک معصوم من....

راستی عزیزم اینجا کلی آدم هستن که خیییییییییلی دوستت دارن و حسابی دلتنگت می شن. از بابا بزرگ ها و مامان بزرگ ها گرفته تا عموها ودایی هات.همه یک سره در حال احوالپرسی تو هستن و دیگه کمتر کسی حالی از خود ما می پرسه...

خدایا شکرت به خاطرهمه نعمت هایی که به ما عطا کردی...

چند تا از عکسای قشنگت رو اینجا میذارم که یادگاری باشه برات..

این عکس وقتی ه که فقط یه ربع از عمرت می گذشت و آورده بودنت که به بابایی و مامان جون نشونت بدن عزیزم.قربونت برم با اون چشمای باز و هوشیارت عزیزم..

 این عکس مال هفته اول زندگیته گل مامان. اینجا هم زردی و هم خیلی کوشمولویی مامانی...

توی این عکس حدود 1 ماهته دخترک معصوم من....

این عکسا هم مربوط به 3 روز پیش میشه یعنی وقتی که 52 روزت بوده عزیزم..

اینم یه عکس خوشگل با خرسی ت :

خدایا کمک کن از هدیه ای که بهمون دادی به بهترین وجه ممکن مواظبت کنیم و همیشه سه تایی کنار هم شاد و خوشبخت باشیم. آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ترانه
18 مرداد 91 15:25
عزیییییییززززززززززمممممممم توفوله ترانه جونم ماشالله بالاخره ترانه ی شما رو هم دیدیم
مامانی ترانه
20 مرداد 91 10:24
سی مامان ترانه جون
یه ینده خدا
2 خرداد 92 22:26
چه احساسات پاکی دارید.
خدا کودکتون وبراتون حفظ کنه و امیدوارم همه ارزوهانون براش محقق بشه


ممنونم. شما لطف دارین