در هم...
عزیز دل مامان این روزا با شنیدن هر صدایی که بشنوه نانای می کنه. از صدای اس ام اس( همون پیامک وطنی) گرفته تا زنگ موبایل حتی لالایی که براش می خونم و اونم مشغول شیر خوردن ه رسالت خودشو در قبال نانای انجام میده.
دیگه اینکه خیلی با تسلط می تونه راه بره-من عاااااااشق را ه رفتن بچه های نوپا هستم خیلی جیگر میشن خیلی.
4 – 5 روزی هم هست که تاب شو برات وصل کردیم. روز اول هم لذت می برد و هم می ترسید و می گفت برم دارین ولی باز دوست داشت تاب بازی کنه. از روز دوم دیگه ترس و فراموش کرد و فقط لذت می برد. قربون اون خنده های قشنگت وقت بازی بشم من.
بقیه در ادامه مطلب...
از دیروز هم راه بالکن و یاد گرفتی و دستتو که می گیرم من و یه راست می بری سمت در بالکن. من هم حتما در و برات باز می کنم تا کمی بیرون و نگاه کنی و حال کنی و صدا در بیاری. قربونت برم که اینقدر عاشق طبیعتی عزیزم.
آهان داشت یادم می رفت.دوهفته ای هم هست که یاد گرفتی بگی آخ. فکر کنم از شعری که پرستارت برات می خونه یاد گرفتی:"خرگوشه گفت آخ"خیلی خوشگل می گی آخ خیلی. گاهی اوقات هم می گی جیز.هفته پیش هم که رفته بودیم شیراز نقش رستم و ببینیم یه شتر تزیین شده هم اونجا بود. پدر جون شتر و بهت نشون دادن و تو هم دو بار گفتی شتر.ولی از اون روز هر چی که این کلمه رو تکرار می کنیم انگار نه انگار. مامانی و بابایی رو در حسرت شنیدن یه شتر گذاشتی
فعلا همین. مختصر و مفید