ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

چادگان

1392/6/3 10:56
نویسنده : مامانی
404 بازدید
اشتراک گذاری

اپیزود اول

رفتیم چادگان دسته جمعی. وروجک خانوم ما یه تن ه حریف دختر دایی 4و نیم سال ه و پسر دایی های 1 سال و 9 ماهه و 3 سالش بود. اسباب بازی خودش و که نمی داد هیچ، اسباب بازی بقیه رو هم به زور ازشون می گرفت. پرهام که کلا ترانه که می رفت طرف ش هر چیزی دستش بود و ول می کرد و می رفت پیش مامان ش. با مهدی گلاویز می شدن. یه وقت مهدی برنده می شد یه وقت ترانه. ولی فاطمه دیگه خانومی شده واسه خودش. بیشتر مثل یه خواهر بزرگتر باهاش رفتار می کرد و هر چی که می خواست بهش می داد.

البته نا گفته نماند خیلی اوقات ترانه می رفت پیش پرهام برای بازی و لی اون چشمش ترسیده بود. نمی دونم این کارا رو از کجا یاد گرفته! می گن حس مالکیت خاصیت سن شه و فراموش میشه. البته لازم ه که دخترا توی جامعه ما جسورتر باشن ولی زورگویی رو اصلا دوست ندارم.

 

 

اپیزود دوم

ویلایی که رفتیم کلی پله داشت. از دم در بگیر تا داخل ساختمون و حتی حیاط ش. بچه ها هم که عاشق پله. پرهام دو بار از پله افتاد و صورتش حسابی زخمی شد. مثل حریف های کتک خورده مسابقه های بکس شده بود طفلک.با این پیش زمینه نشسته بودیم توی هال یه دفعه من نگاه کردم دیدم همه بچه ها هستن به جز ترانه. یه دفعه داد زدم ترانه کووووووووو؟ خیلی ترسیده بودم ولی از جام بلند نشدم! یه دفعه دیدم همه برگشتن سمت من و می خندن: ترانه که توی بغلت داره شیر می خوره. نمی دونستم بخندم درست تره یا گریه کنم. ولی گریه کردم.از طرفی خجالت زده بودم و از طرفی فکر می کردم چرا مغزم یهو خالی شد و چی شد که یادم رفت ترانه توی بغلم ه!فکر می کنم  این هم نتیجه  این همه شب نخوابی و بدخوابیدن های ترانه و خستگی مسافرت های پشت سرهم. خوب بگو مگه مجبوری اینقدر برنامه سفر بذاری خوب. ولی از طرفی اینقدر توی مسافرت به ترانه خوش می گذره و توی اجتماع بودن و طبیعت و دوست داره که همه مشکلات و فراموش می کنیم و دوباره بار و بندیل مون و جمع می کنیم واسه سفر.البته توبه کردم که تا 2 سالگی ش دیگه با ماشین خودمون سفر نریم ببینم می تونم عمل کنم یا نه.

اپیزود سوم

این سفر بیشتر از هر کسی به کام بچه ها شیرین اومد. حسابی از بودن با هم دیگه لذت بردن. طفلک ا هر کدوم جدا جدا یه ور هستن و کم پیش میاد چهارتایی دور هم جمع باشن.

یه بعد از ظهر رو دسته جمعی رفتیم  پارک بادی و بچه ها حسابی بازی کردن. فاطمه و مهدی که حرفه ای بودن و تجربه زیاد داشتن در نتیجه خوب استفاده کردن.پرهام هم بیشتر می رفت سراغ ماشین بازی ولی بالاخره سرسره بادی رو تجربه کرد و حسابی خوشش اومد و ول نمی کرد.ترانه رو هم از سرسره بادی کوچکتری رها می کردیم که حسابی لذت می برد و دوست داشت دوباره بره! ولی برای من و باباش دیگه کمر نموند: )و در نهایت به عنوان اختتامیه هم از سرسره بزرگش یه بار اومد پایین. باباش بردش بالا و زندایی سونیا با چهره ای برافروخته از ترس و نگرانی رهاش کرد. من هم که پایین سرسره قلبم توی حلقم بود. ولی دوست داشتم این تجربه رو داشته باشه و از الان نترس باشه. خلاصه در میان این همه نگرانی و زمزمه های حاضران غریبه در صحنه ترانه رها شد و در شادی و هیجان و سلامتی به پایین سرسره رسید. و در کمال تعجب می خواست دوباره تجربه شو تکرار کنه که به سرعت برق و باد محل حادثه و ترک کردیم: ).

اپیزود چهارم

بالاخره از سفربرگشتیم و ترانه می خواست تمام بی خوابی ها و شیطنت های سفر رو جبران کنه. شب اول و خوب خوابید و شب دو در یه اقدام کم سابقه نه کاملا بی سابقه از ساعت 7 شب تا 8 صبح فردا!!!!!!!!!! خوابید.البته وسطش چند باری بیدار شدی ولی خوب بازم معرکه بود. ولی دوباره دیشب روز از نو شد و روزی از نو. خیییییییییلی بد خوابید. مشکلات من هم این جور مواقع دوتاست که یکی ش بی خوابی و خستگی خودم ه که بی اهمیت تره و دومی ش اینه که چش شده دوباره که بی خوابه. و نمی دونم اگه قضیه دندون درآوردن نبود این بی قراری ها رو به چی نسبت می دادم؟؟؟؟؟؟؟ تازه هنوز 3 تا دونه بیشتر نداره. دو تا پایین و یکی بالا. ولی جای 3تا دندون دیگه از فک بالا به شدت ملتهب ه. تنها دلخوشی م این ه که میگن هر چی دندون دیرتر در بیاد محکم تره. امیدوارم این طور باشه که خستگی مون در بره لااقل.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان پریا
5 شهریور 92 12:28
ای قربون این دخملی بشم که اینقد فهمیده ست افرین ترانه جون از حالا حق خودتو بگیر گلم ماشالاااااااااااااااااااااااااااااااااا
سعیده جون دخمل نازی داری ماشالا خدا برات ببخشششششششششش

عزیزم با اجازت وب دخملی رو لینک میکنم تو وبلاگ دخملای خودم تا زود به زود بیام سر بزنم


مرسی مامانی. لطف داری عزیزم. من هم همین کار رو می کنم. برای دخترای گلت.
خاله الهام
7 شهریور 92 11:23
عزيزم آپم خوشحال ميشم بهمون سر بزني اين ترانه جون هم حسابي قلدر شده ها چطوري حريف دختر دايي وپسر دايي شدي اونم يه تــــــــــــنه
اتنا مامان آرنیکا
9 شهریور 92 10:41

همیشه به سفر خانومی. ترانه هم بزرگ شده حسابی !


مرسی عزیزم.