اولین جمله و سفر مشهد
بیش از یک ماه می گذره که اولین جمله ت رو گفتی. بغل بابایی داشتی اتاق ها رو می گشتی و می گفتی " مامان - نیست!". بابایی این روزا خیلی درگیره. خیلی می ره کاشان برای سرکشی به پروژه. بنابراین دومین جمله ت شد "بابا - رفت!". بعدش " ماما - اوف" که مخصوص مامانی ه بعد از جراحی ش. " بابا - لالا" جایگزین کلمه بابا می تونه هر کسی باشه که خوابه. واین عبارت رو اینقدر با صدای بلند می گی که بنده خدا اونی که خوابه از خواب می پره. من و بابایی رو که میای در گوشمون داد می زنی رسما.
دوشنبه که در راه برگشت از سفر مشهد بودیم، بچه ای بغل مامانش خوابیده بود و تو گفتی:"نینی لالا مامان" و اما سفر...
چند روزی مشهد بودیم. عروسی سارا جون بود. دخترخاله بابایی. توی عروسی که حسابی رقصیدی و خوش گذروندی-البته به جز لحظاتی که عروس داماد دوتایی می خواستن فیلم یا عکس داشته باشن و تو هم می خواستی در متن ماجرا باشی و من همش در حال کنترل کردن ت بودم که لحظات دونفره شون خراب نشه!1 - به بهانه عروسی دیدارها تازه شد و ترانه خانوم هم به جمع خانواده پدری پیوست و با شیرین کاری هاش و شیطونی هاش حسابی اسباب شادی همه مون رو فراهم کرده بود.
شنبه هم که هماهنگ کردیم که صبح بریم حرم خوابت گرفته بود. در نتیجه تو خوابیدی و من و بابایی دوتایی رفتیم حرم. خیلی حیف شد. توی حرم خیلی به بچه ها خوش می گذره. هر بچه ای رو می دیدم یاد تو بودم.
خلاصه که سفر خوب و خاطره انگیزی بود.
پ.ن.:همین ه که الان عروسی ها حال و هوای قدیم رو نداره و به بچه ها کمتر خوش می گذره. همه چی مون نقاب دار شده حتی عروسی هامون