روزهای شیرین ما
دو روز پیش از سر کار که برگشتم خونه، طبق معمول همیشه اومدی بغلم و من می دونستم چی میخوای:
- شیر میخوای مامانی؟
- سر تو به نشانه تایید تکون دادی.(همراه با لبخند تاییدی همیشگی)
- مامانی بگو بله، تو که می تونی حرف بزنی.
- بله.( با تشدید ل)
و به این ترتیب بود که برای اولین بار این کلمه رو گفتی. خیلی خوشگل میگی "بله". خیلی ذوق کردیم من و مامانی و خاله موسوی( بابایی ماموریت ه) کلی بوست کردم.
"بالا" هم قدمتش یکی دو روز بیشتر از "بله" است و اون رو هم خیلی شیرین میگی. جای شیر خوردن تو آماده می کنی بعد میای دست من و می گیری که بریم"ایش". یه کم شیر می خوری و بعدش میگی "بالا"...
راه میری توی خونه و از کنار رادیاتور و بخاری که رد میشی. میگی داغ غ غ.با اون اداهای خودت. مامانی رو هم یک در میون میگی"ماما اوف"(پا شو میگی که جراحی کرده). وقتی هم که میگیم سرد دست تو می بری جلوی صورتت و ها می کنی. خیلی خوشگل نماز می خونی. حیف که نمیذاری ازت فیلم بگیرم:(
بزرگترین دغدغه این روزات این ه که وقتی می خوای شیر بخوری جلوی تلویزیون باشه. هم کارتون هم شیر. دیشب که ساعت خوابت این درخواست و داشتی و نمی شد که بشه. کلی شیون و زاری کردی . من هم از غصه ت غصه خوردم ولی مجبور بودم کار درست و انجام بدم.
از وقتی که به دنیا اومدی و ما رو وارد دنیای شیرین کودکانه کردی1 ، بارها و بارها به موقعیت ت غبطه خوردم. از اینکه بزرگترین غصه ها برات همون لحظه ست فقط ، دل بی کینه ای داری، به ظاهر آدم ها کاری نداری و فقط برات مهمه که مهربون باشن، فارغ از همه بایدها و نبایدها کاری رو که فکر می کنی درست ه انجام می دی و همه درک ت می کنن و خیلی چیزای دیگه.
عاشق بزرگ شدن ت هستم. منتظر روزهایی هستم که بشینیم و با هم اختلاط کنیم. ولی از طرفی حیفم میاد از این روزهایی که شاید با بزرگ شدنت حال و هواش کمرنگ بشه. خیلی حیفم میاد.
پ.ن :
1-این بار برخلاف دوران کودکی خودم با آگاهی از تمام این لحظات لذت می برم. ای کاش تو هم تجربه من و داشتی و می دونستی در حال سپری کردن چه روزهای منحصر به فردی هستی
2- بالاخره امسال چشم ما به یه برف درست و حسابی روشن شد. کاش بابایی زودتر بیاد و سه تایی یه برف بازی درست و حسابی بکنیم.(خدا می دونه که چقدر به خاطر تو واسه بارش برف دعا کردم.)