ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

روزهای شیرین ما

1392/11/15 10:51
نویسنده : مامانی
300 بازدید
اشتراک گذاری

دو روز پیش از سر کار که برگشتم خونه، طبق معمول همیشه اومدی بغلم و من می دونستم چی میخوای:

-          شیر میخوای مامانی؟

-          سر تو به نشانه تایید تکون دادی.(همراه با لبخند تاییدی همیشگی)

-          مامانی بگو بله، تو که می تونی حرف بزنی.

-          بله.( با تشدید ل)

و به این ترتیب بود که برای اولین بار این کلمه رو گفتی. خیلی خوشگل میگی "بله". خیلی ذوق کردیم من و مامانی و خاله موسوی( بابایی ماموریت ه) کلی بوست کردم.

"بالا" هم قدمتش یکی دو روز بیشتر از "بله" است و اون رو هم خیلی شیرین میگی. جای شیر خوردن تو آماده می کنی بعد میای دست من و می گیری که بریم"ایش". یه کم شیر می خوری و بعدش میگی "بالا"...

 

راه میری توی خونه  و از کنار رادیاتور و بخاری که رد میشی. میگی داغ غ غ.با اون اداهای خودت. مامانی رو هم یک در میون میگی"ماما اوف"(پا شو میگی که جراحی کرده). وقتی هم که میگیم سرد دست تو می بری جلوی صورتت و ها می کنی. خیلی خوشگل نماز می خونی. حیف که نمیذاری ازت فیلم بگیرم:(

بزرگترین دغدغه این روزات این ه که وقتی می خوای شیر بخوری جلوی تلویزیون باشه. هم کارتون هم شیر. دیشب که ساعت خوابت این درخواست و داشتی و نمی شد که بشه. کلی شیون و زاری کردی . من هم از غصه ت غصه خوردم ولی مجبور بودم کار درست و انجام بدم.

از وقتی که به دنیا اومدی و ما رو وارد دنیای شیرین کودکانه کردی1  ، بارها و بارها به موقعیت ت غبطه خوردم. از اینکه بزرگترین غصه ها برات همون لحظه ست فقط ، دل بی کینه ای داری، به ظاهر آدم ها کاری نداری و فقط برات مهمه که مهربون باشن، فارغ از همه بایدها و نبایدها کاری رو که فکر می کنی درست ه انجام می دی و همه درک ت می کنن و خیلی چیزای دیگه.

عاشق بزرگ شدن ت هستم. منتظر روزهایی هستم که بشینیم و با هم اختلاط کنیم. ولی از طرفی حیفم میاد از این روزهایی که شاید با بزرگ شدنت حال و هواش کمرنگ بشه. خیلی حیفم میاد.

پ.ن :

1-این بار برخلاف دوران کودکی خودم با آگاهی از تمام این لحظات لذت می برم. ای کاش تو هم تجربه من و داشتی و می دونستی در حال سپری کردن چه روزهای منحصر به فردی هستی

2- بالاخره امسال چشم ما به یه برف درست و حسابی روشن شد. کاش بابایی زودتر بیاد و سه تایی یه برف بازی درست و حسابی بکنیم.(خدا می دونه که چقدر به خاطر تو واسه بارش برف دعا کردم.)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پپو
20 بهمن 92 9:29
سلام. آفرین به ترانه شیرین زبون. خوش به حالت که در برابر خواسته های نامعقولش مقاومت می کنی و بهش نه میگی. من که وقتی شیر با طعم کارتون میخواد حتی اگه 3 نصفه شبم باشه خودمم پایه میشم و میشینم پای کارتون. حالا اگه اونم ول کنه من ول نمی کنم و دوست دارم بدونم آخر کارتونه چی میشه! ههه سلام پروین جان. از این ورا. خوشحالمون کردی. راستش این از جمله معدود مواردی بوده که تونستم مقاومت کنم. اینقدر معدود که اومدم خاطره شو اینجا گذاشتم
آتنا
26 بهمن 92 3:02
چه خوب ...هم دوباره دست به کیبورد شدنت و هم همه چیزایی گفتی ولی پاراگراف آخر و اون تناقص ، دغدغه ی منم هست ...الان یا بعدا !!! هر دوشو عشخه !!!