شیطونیای دخملم
سلام دوباره به خوشگل مامان
مامانی از بس که دیر به دیر وقت می کنم واست بنویسم حرفام خیییییییلی زیاده و وقتی که میام دوست دارم همشونو یه دفعه ای برات تعریف کنم. آخه این روزا خیلی درگیر این بودم که مرخصی هام درست بشه و بتونیم از 30 اردیبهشت یعنی اول هفته 36 دیگه تو خونه باشیم و حسابی با هم دیگه استراحت کنیم که بالاخره خدا رو شکر تلاش ها و پیگیری هام دیروز به نتیجه رسید و با این قضیه موافقت کردن.
خونه خودمه
دیروز صبح بعد از اینکه ساعت زنگ زد و قبل از اینکه از رختخواب جدا شیم بابایی حواسش نبود و دستش تقریبا محکم خورد به خونه شما یعنی شکم بنده... خواب بودی ها قبلش ...ولی یه دفعه آن چنان شروع کردی به تکا پو و جست و خیز که خنده مون گرفته بود. انگار داشتی اعتراض می کردی که به خونه ات تجاوز شده و داشتی از خودت دفاع می کردی.الهی بمیرم برات الان که دارم می نویسم بغض کردم. یا اینکه ترسیده بودی نمی دونم خوشگلکم. نگران نباش عزیز دلم خودم حسابی مواظبتم که کسی خدای نکرده اذیتت نکنه. بابایی هم حواسش نبود و بعدش کلی نازت کرد عزیزم.
ضربان قلب
از دیشب واست بگم که بابایی قلب کوشولوتو پیدا کرد. الهی که مامانی فدات شه.انگشت که میذاشتیم روی یه نقطه خاص از بالای شکمم تالاپ و تولوپ و تند تند ضربان قلبت حس میشد.منم که احساساتی فقط باید یکی من و از اون وسط جمع می کرد. چند بار قلبتو پیدا کردیم و یوهو از دستمون در رفتی دخمل شیطونم.خیلی حس قشنگی بود.فاصله مون از هم انگار به اندازه پوست شکم مامانی بود فقققققققط.
دوستت داریم خیلی زیاد و هر روز بیشتر از روز قبل منتظرت هستیم عزیز دلبندم.