قم و کاشان
آخ جون! بازم سفر. بابابزرگ و مامان بزرگ ت از مشهد اومدن پیش عموحامد که چند ماهی ه توی کاشان مشغول کاره و تنها زندگی می کنه. ما هم بار و بندیل مون رو جمع کردیم و برای دیدنشون به سمت کاشان حرکت کردیم. سر راه هم دقیقا در شب تولد هفت ماهگیت رفتیم قم. شب رو اونجا بودیم و تو هم با بچه ها کلی حال کردی. اونها هم که خیلی دوستت دارن.همش دور و برت هستن و کل اسباب بازی هاشون وسط خونه پخش میشه به هوای اینکه برای ترانه آوردیمشون و بعدش هم مسابقه فاطمه میاره –مهدی میاره و بلبشویی از اسباب بازی وسط خونه. یه اسباب بازی و یه کلاه بافت خوشگل هم زندایی کادو گرفتی که مامان شون زحمت کشیده بودن و واست بافته بودن....
پنج شنبه صبح هم به سمت کاشان و در واقع آران و بیدگل حرکت کردیم و تا شنبه اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت چند روزی که اونجا بودیم. بابابزرگ عاشق غذا خوردنت شده بود و هر وقت میخواستی غذا بخوری می گفت اون دوربین و بیارین و فیلم بگیرین. بعدا هم شنیدم که کلی پز داده بودن که این بچه خیلی خوب تربیت شده و ال و بل. خلاصه کلی خوش به حالت شده بود. از اون طرف هم یه کاپشن شلوار خیلی خوشگل کادو گرفتی و یه شال و کلاه و شلوار بافتنی که مادر جون خودشون زحمت کشیده بودن و واست بافته بودن. دستشون درد نکنه خیلی هم بهت میاد. عکسشو واست گذاشتم.