ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

لغت نامه شیرین ترانه 3

بالاخره بعد از مدتی طولانی تونستم وبلاگ دخترم رو آپ کنم با یه لغت نامه جدید... باب : باب اسفنجی، پاره بَ ب ییییی : بربری( از بس که عاشق نون ه این بچه!) داغ: داغ اَت : اشک( یه شب که داشتم پیاز خرد می کردم و از چشمام حسابی اشک می اومد یاد گرفت) آت : آش تَخ: تخت ا ن: قند "ا ن نه ( با حرکت دست به نشانه نه)" یعنی دلم قند یا آب نبات و اینا میخواد آدم دلش کباب میشه! ا ن: اذان ( آخه خونه مون نزدیک مسجده و صدای اذان هر دفعه توجه شو خیلی جلب می کنه.)  ا ن: انار نی نی : همون نی نی. نونی: نون (عاشق نون ه این بچه، یعنی مثلش ندیدم اصلا) بابا باگ: بابابزرگ ایش: شیر ( این رو البته خیلی وقته که میگه نمی دونم چرا سری قبل ننوشته ب...
6 آذر 1392

روزت مبارک !

درج در ادامه مطلب... "زنده باد کودکی، زنده باد زندگی" این شعار روز جهانی کودک در سال 2013 است.  من هم می گویم زنده باد. و زنده باد کودکی که کودک درون پدر و مادرش را هم زنده کرد. به امید آنکه روزهای بی نظیر کودکی در زمره به یاد ماندنی ترین روزهای زندگی ات باشد دخترکم.
16 مهر 1392

لغت نامه شیرین ترانه 2

درج در ادامه مطلب... با : پا ، باز بَ : بله ، برق ماما: راستش خیلی وقت بود مامان نمی گفت و به من هم مثل همه اونایی که می خواست صداشون کنه می گفت "دَیَه" یا "دَدَه" ولی چند روزی هست که گاهی ماما هم بهم میگه. مَ : من. میگم عزیز مامان کیه؟ :مَ .    خوشگل مامان کیه؟ :مَ.    عسل طلایی کیه؟ :مَ.    جیگر مامایی کیه؟ :مَ.   بعدشم حسابی فشارش می دم ودوتایی مون حسابی کیف می کنیم. آبَه: آب، به شیر هم انگار میگه آبَه:) تَ : تخت نَع: نه خیلی محکم و قاطع دَ......... دَ : ددددددددددست دست. مدل مجلس گرم کنی:) اووووووووو: صدای فیل. بابایی یادش داده دستش و –به نشانه گوشای فیل- کنار ...
2 مهر 1392

سفر شمال

امسال تعطیلات عید فطر رو رفتیم شمال سمت سرخرود.یه هفته قبل از سفر چادگان. مامان جون و باباجون با تقریبا کل اقوام مادری بابایی هم اومده بودن. خیلی خیلی سفر خوب و خاطره انگیزی بود و به همه مون خیلی خوش گذشت. هوا هم حسابی باهامون همکاری کرد. هوا عااااااالی بود واقعا. توی ماه مرداد این هوای خنک توی شمال خیلی می چسبه.تو تنها نی نی گروه بودی و مثل همیشه همه توجه ها رو به خودت جلب کرده بودی. هم تو از مصاحبت اقوام لذت می بردی و هم اون ها.مامان جون و باباجون هم که حسابی دلتنگت شده بودن و حسابی با همدیگه وقت گذروندین. عجیب دریا رو دوست داشتی. واقعا عاشقش بودی.حیرت انگیز بود واقعا علاقه ت به آب و دریا. به طرز اعجاب انگیزی لذت می بردی و ما هم از شادی تو...
13 شهريور 1392

چادگان

اپیزود اول رفتیم چادگان دسته جمعی. وروجک خانوم ما یه تن ه حریف دختر دایی 4و نیم سال ه و پسر دایی های 1 سال و 9 ماهه و 3 سالش بود. اسباب بازی خودش و که نمی داد هیچ، اسباب بازی بقیه رو هم به زور ازشون می گرفت. پرهام که کلا ترانه که می رفت طرف ش هر چیزی دستش بود و ول می کرد و می رفت پیش مامان ش. با مهدی گلاویز می شدن. یه وقت مهدی برنده می شد یه وقت ترانه. ولی فاطمه دیگه خانومی شده واسه خودش. بیشتر مثل یه خواهر بزرگتر باهاش رفتار می کرد و هر چی که می خواست بهش می داد. البته نا گفته نماند خیلی اوقات ترانه می رفت پیش پرهام برای بازی و لی اون چشمش ترسیده بود. نمی دونم این کارا رو از کجا یاد گرفته! می گن حس مالکیت خاصیت سن شه و فراموش میشه. البت...
3 شهريور 1392

دوباره زندگی...

این روزها همه چیز را دارم دوباره تجربه می کنم. همه اتفاقات و جاهای تکراری جذاب شده اند انگار....  از یک پارک رفتن ساده بگیر تا دریا و جذابیت های خودش. از یک آهنگ ساده تا یک مهمانی ساده تر. دوباره دارم زندگی را تجربه می کنم. از نو. این بار از نگاه دخترکم. خیلی آرام و بی صدا امیدی که از دلم رفته بود بی خبر دارد بر می گردد و من خودم را سرشار از انرژی می بینم. فکر می کنم یک مادر، اصل زندگی را، نسخه دست نخورده و بی آلایشش را به تعداد فرزندانش تجربه می کند و چه چیز بالاتر از این برای یک انسان. فرصتی دوباره برای امید، برای عشق و برای زندگی . خدایا باز هم شکر....
23 مرداد 1392

قورتت میدم هااااا

وقتایی که از ته دل واقعا دلم میخواد قورتت بدم خیلی زیادن خیلی. یک هفته ای هست که یه بهونه جدید به دستم دادی....    روی تخت خودمون می خوابونمت. وقتی که خوب می خوابی و حسابی سرحال میشی بدون هیچ صدایی آروم چار دست و پا میای و بعد دنده عقب از تخت پیاده میشی و میای سمت هال. واااااااااای که چه کیفی داره دیدنت در حالی که چشمات خواب آلوده و کمی تلو تلو میخوری ولی وقتی ما رو می بینی می خندی و با دست های باز قدم هات و تندتر می کنی و خودتو میندازی توی بغلمون. آخر همه لذت های دنیاست این یکی. خدایا شکرت. چند وقتی هم هست که هر چی وسیله داری برمیداری یا می بری میذاری گوشه شومینه و یا جلوی تلویزیون. ای خدا ااااا. عاشق این کارت هم هستم تپلی ما...
14 مرداد 1392