ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

نوروز 1391 مبارک!(بخش دوم)

سلام سلام ترانه جون مامان.مامان دوباره اومد با بقیه خاطرات عید 91. اصلا می دونی که اصل قضیه  مسافرت رفتن ما چی بود عزیزم؟ مراسم عروسی عموحمید و خاله نیوشا بود که حتما باید می رفتیم-وگرنه امسال مسافرت عید تعطیل بود- لحظه تحویل سال ساعت 8و44 دقیقه و 27 ثانیه صبح روز اول فروردین بود.چه لحظه با شکوهی ه لحظه تحویل سال جدید .من که عاشق این لحظه و این روزم.فکر می کنم شما هم اولین تجربه ت از عید و خیلی دوست داشتی.با هم دیگه کلی واسه همه دعا کردیم و قبلش قرآن هم خوندیم! خلاصه سال جدید با کلی شادی و سرور در کنار سفره هفت سین قشنگمون توی مشهد و در کنار مامان و بابای بابا هادی و عمو حمید و عمو حامد تحویل شد و بعد از یکی دو ساعت دید و بازدیدهای د...
20 فروردين 1391

نوروز 1391 مبارک!(بخش اول)

سلام به عزیز دلم. خوشگل خودم.جیگر مامان. مثلا عید بود و ماتعطیل بودیم و قرار بود بیشتر استراحت کنیم ... ولی از بس همه چی شلوغ پلوغ بود و برنامه ها فشرده! که حتی وقت نکردم یه سر به وبلاگ دختر گلم بزنم و چند خط براش بنویسم. جونم واست بگه که عید 91 هم به سرعت برق و باد رسید و یک سال دیگه به عمر مامانی و بابایی ت اضافه شد و بالاخره رسیدیم به سال تولد شما که حتما قشنگ ترین سال زندگی مون خواهد بود.حتی تصورش هم شیرین و لذت بخشه! راستی امسال سال نهنگه و به تقویم چینی سال اژدها.باید برم و خصوصیات متولدین این سال رو بخونم! ما برای یکشنبه 28 اسفند ساعت 30/10 شب به مقصد مشهد بلیط داشتیم. قبلش برای خدا حافظی رفته بودیم پیش مامان بابای مامانی که شام ...
14 فروردين 1391

وقتی که ترانه خانوم برای اولین بار خودشو واسه بابایی ش لوس کرد!

سلام به ترانه قشنگ مامانی عزیز دلم بالاخره بعد از تحقیقات فراوان ٬حداقل 7-8 بار زیر و رو کردن سایت اسامی ثبت احوال و یه سایت اسامی دیگه٬ خوندن کتاب اسامی که از خاله زری گرفته بودم و کلی نظر خواهی و نظر سنجی از عالم و آدم این اسم و برات انتخاب کردیم.هوراااااااااا! امیدوارم که دوستش داشته باشی. من که فکر می کنم دوسش داری اسمتو و خیلی هم بهت میاد. همین الان در جهت تایید حرفای مامان یه لگد زدی شیطون. جونم واست از دیروز بگه که تازه از خواب بیدار شده بودیم و بابایی دستشو گذاشته بود روی شکم من که اگه تکون خوردی متوجه بشه.ولی اینقدر آروم بودی که من فکر کردم خوابی ولی با این وجود بهت گفتم ترانه جون مامانی عزیز دلم٬ بابایی اومده ها. تکون میخوری ...
6 اسفند 1390

حرفای بزرگونه!

سلام به عزیز دلم نمیدونی وقتی که تکون میخوری چقدر خوشحال میشه مامانی. فکر می کنم که شادی و داری واسه خودت بازی می کنی. امیدوارم که همیشه همیشه یه دخمل خیلی شاد و قوی باشی که هیچ مشکلی نتونه آزارت بده و یا باعث بشه که اخم کنی. جون دلم واست بگه که دیروز با سرویس به سمت خونه در حرکت بودیم که یهو... بعد از اینکه یکی از کارمندا توی جاده قدیم از ماشین پیاده شد و سرویس شروع کرد به حرکت..یه دفعه ای زد رو ترمزو گفت کیفشو زدن و با عجله از ماشین پیاده شد.پشت سرش هم یه مینی بوس آدم پیاده شدن از سرویس. من فکر کردم که کیف همون همکارمونو زدن که از توی آینه ماشین دیده ولی بعد که همه اومدن بالا متوجه شدم که یه معتاد چاقو به دست کیف یه خانومی رو زده و ب...
30 بهمن 1390

عکس جی جی ویجی هایی که برات خریده بودیم..

سلام به دختر قشنگم.. چند روزه که تکون های ریز ریز و نبض زدن و بعضی وقتا قلقلک دادن تو بیشتر و واضح تر احساس میکنم و خیلی خوشحالم.خدا رو شکر به خاطر داشتنت عزیز دلم. قول داده بودم که عکس چند تا عروسک و لباس رو که با بابایی برات خریده بودیم بذارم واست که یه کم دیر شد چون برای پیاده کردن عکس از روی گوشیم مشکل داشتم که خدا رو شکر رفع شد.. راستی دوشنبه 17 بهمن با بابایی رفتیم فروشگاه چیکو عظیمیه و کلی از بهداشتی ها رو برات گرفتیم. نمیدونی که خرید کردن واسه دختر گلمون چقدر خوب و لذت بخشه عزیزم... این هم از عکسا: خوشگلکم اون عروسک پارچه ای رو از همه بیشتر دوست داشتیم و اسمشو پیشچه گذاشتیم. عروسک ice age هم بابایی واسه خودش گر...
24 بهمن 1390

ادامه پروژه انتخاب اسم

سلام دوباره به دختر گلم امروز میخوام چند تا از اسم هایی که رفتن توی لیست انتظار که واست انتخابشون کنیم و بعد از یکی دو روز عوض شدن و دیگه خوشمون نیومد رو برات بنویسم.باشد که خودت کمکمون کنی و من و بابایی هم از این وسواس خلاص شیم: اسم های انتخابی ما از وقتی که جنسیت هنوز مشخص نبود از مهتا و تارا شروع شدن.بعد آدرینا٬ آوینا٬ روژا٬ نگار٬ هاله و آخرش هم به نیکا و رونیکا رسیدیم ودست آخر حالا که دارم این متن و می نویسم دوباره مهتا توی اولویته.عزیز دلم تو رو خدا دعا کن هر چه زودتر قشنگ ترین اسمی رو که بهت میاد و بتونیم واست انتخاب کنیم. دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه   ...
15 بهمن 1390

ادامه خرید سیسمونی

سلام به دختر قشنگم. خوبی عزیز دلم؟ دوباره اون نگرانی های بیخود مادرانه اومده سراغم و چند روزه که بیخودی همش نگران دختر گلم هستم ولی بابایی همش دعوام می کنه که چرا اینقر بیخودی نگرانی؟ منم میگم مادر ه و هزار تا استرس. ولی امروز ایشالا دارم میرم دکتر که صدای قلب نازنینت رو دوباره بشنوم و خیالم راحت شه. نازنازی من دیروز با بابایی رفته بودیم برای ادامه خرید سیسمونی. میخواستیم به مادر جون هم بگیم باهامون بیاد گفتم شاید مجبور باشیم زیاد راه بریم و پا دردش شروع شه.خلاصه سه تایی اول رفتیم ساختمون تیراژه... یک کم طول کشید که مغازه ها باز شن. چند تا اسباب بازی فروشی خیلی خوب داشت که کلی لذت بردیم.البته از اونجایی که خیلی بی تجربه ایم فقط نگاه ...
15 بهمن 1390