ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

نوروز 1391 مبارک!(بخش دوم)

1391/1/20 11:20
نویسنده : مامانی
549 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام ترانه جون مامان.مامان دوباره اومد با بقیه خاطرات عید 91.

اصلا می دونی که اصل قضیه  مسافرت رفتن ما چی بود عزیزم؟ مراسم عروسی عموحمید و خاله نیوشا بود که حتما باید می رفتیم-وگرنه امسال مسافرت عید تعطیل بود- لحظه تحویل سال ساعت 8و44 دقیقه و 27 ثانیه صبح روز اول فروردین بود.چه لحظه با شکوهی ه لحظه تحویل سال جدید .من که عاشق این لحظه و این روزم.فکر می کنم شما هم اولین تجربه ت از عید و خیلی دوست داشتی.با هم دیگه کلی واسه همه دعا کردیم و قبلش قرآن هم خوندیم!

خلاصه سال جدید با کلی شادی و سرور در کنار سفره هفت سین قشنگمون توی مشهد و در کنار مامان و بابای بابا هادی و عمو حمید و عمو حامد تحویل شد و بعد از یکی دو ساعت دید و بازدیدهای دسته جمعی عید شروع شد. روز اول عید رو خیلی خوشحال بودی عزیزم.از صبح تا شب بازی کردی و تکون خوردی و مامان و خیلی شاد کردی.نمیدونم چون سال تولدت رسیده اینقدر خوشحالی یا چون بهار رو مثل مامانت خیلی دوست داری.

روز سوم هم که عروسی عمو حمید بود و از صبح درگیر آماده شدن واسه عروسی بودیم.عروسی به خوبی برگزار شد و خیلی خوش گذشت.همه توجه ها هم به عزیز دل مامان بود و همه واسمون آرزوهای خیلی خوب و قشنگ داشتن لبخندتازه مامان بابای مامانی به همراه دایی علی و دایی حمید هم خودشونو به عروسی رسونده بودن.پرهام گولو و فاطمه جون و مهدی فینگیل هم اومده بودن. جات خالی بود حسابی وسط اون همه شیطونی های این چند روزه این سه تا بچه با دعواهای فاطمه و مهدی و گریه های پرهام کلافهکه از جمعیت و شلوغی وحشت داشت ظاهرا! منم همش توی دلم دعا می کردم که ترانه مامان بچه آرومی باشه و خیلی گریه نکنه که من اصلا دل شنیدن صدای گریه بچه ها رو ندارم.

شب هفتم فروردین هم بلیط برگشتمون به خونه بود. اونروز از صبح با بابایی رفته بودیم الماس شرق که از اونجا یه تابلوی خوشمل هم واسه اتاق شما خریدیم.برای نهار دسته جمعی با تازه عروس و داماد رفتیم طرقبه و بعدش سد گلستان.عصر هم که مهمون داشتیم خلاصه تا دم رفتن به فرودگاه من اصلا فرصت نکردم استراحت کنم٬ به خاطر همین توی هواپیما مامانی خیلی اذیت شد.مخصوصا وقتیکه یکی از مهماندارها با اضطراب اومد ازم پرسید که چند وقتته و به سر مهماندار گفتی بارداری یا نه و می دونی که اجازه پرواز نداشتی و... حسابی من و ترسوند ولی به لطف خدا سفرمون به خوبی و خوشی تموم شدو مشکلی واسه گل مامان پیش نیومد.تا روز دهم هم که دایی ها کرج بودن و تعطیلات رو با هم بودیم همگی! در مجموع تعطیلات خوب و خیلی شلوغ پلوغی داشتیم امسال!

به شدت منتظر به دنیا اومدنت هستیم عزیزم. کلی با بابایی به سال بعد فکر کردیم که قراره سه تایی با هم هفت سین بچینیم و کلی خوش بگذرونیم ایشالا.  خیلی مواظب خودت باش گلم. و سر وقت و صحیح و سالم به دنیا بیا و روزهای زندگیمون رو قشنگ تر از همیشه کن. هزااااااااار تا بوس گنده از طرف مامان و باباماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)