خواب بابا هادی
سلام به دختر قشنگم
ترانه خانوم مامان الان دقیقا دو روزه که بابایی رفته ماموریت و از ما دوره. ما هم برای اینکه تنها نباشیم رفتیم خونه مامان و بابای مامانی.راستی با رئیسم صحبت کردم که از این به بعد دوشنبه ها رو سر کار نیام.آخه مامانی خیلی پشت درد داره و نمیتونه زیاد روی صندلی بشینهو مهم تر از اون می ترسه که شما اذیت شی اینطوری. به خاطر همین دیروز رو دوتایی خونه بودیم و تا می تونستیم استراحت کردیم و خوابیدیم.
امروز صبح بابایی زنگ زده بود و می گفت که دیشب خواب شما رو دیده.می گفت موهاش طلایی بوده ولی خیلی مو و ابرو و مژه و اینا نداشته(مثل نوزادی های مامانی-البته من فقط بی مو بودم بقیه رو داشتم.) چشماش هم شبیه بابایی بوده با یه صورت گرد ٬ بیشتر خواب بوده و بچه آرومی هم بوده.خدا رو صد هزار مرتبه شکر.بابایی خیلی خوشحال بود که خوابتو دیده.می گفت می دونستم خوابم ولی خوب نگاه می کردم که چهره شو یادم بمونه.راستی بابایی می گفت خیلی هم تپلی بودی و از همه بچه های فامیل با وزن بیشتری به دنیا اومده بودی.(خدا کنه.)
البته من هم قبل از عید یه بار خواب دخترمو دیده بودم. وای که چه حس قشنگ و شیرینی بود! چهره ت هنوز جلوی چشممه. دقیقا یادمه که توی خواب من چه شکلی بودی. من شما رو با موهای صاف قهوه ای-چهره سفید و گرد و چشمای درشت قهوه ای رنگ خواب دیدم.خیلی خوشگل و خوردنی بودی ماشا الله.
قربون دخملم برم که اینقدر مامانی و بابایی منتظر به دنیا اومدنش هستن.