ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

دو ماهگیت مبارکه عزیزم!

سلام سلام مامانی باورت می شه دو ماه به این زودی گذشت. دوماه خیلی بی نظیر و به یاد موندنی. قشنگ ترین مامان 5شنبه 19 خرداد با بابایی بردیمت واسه واکسن های دو ماهگیت. خوشگلم واکسن سه گانه و هپاتیت رو توی دو تا رونت زدن عزیزم.دلم واست کباب شد. ولی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی چون فقط یه کوچولو گریه کردی. تا دو روز هم قطره استامینوفن بهت دادیم که تب نکنی و یا اگه تب کردی تبت بالا نره که خدا رو شکر اصلا تب نکردی.خدایا شکرت. یک شنبه هم با هم دیگه واسه چک آپ رفتیم دکتر که خدا رو شکرهمه چی روبراه بود.قدت 10 سانت بلند شده بود ماشاالله و 57 شده بودی عزیزم.با وزن 5900 و دور سر 38.5. خدایا بازم شکرت. اینم دو تا عکس خوشمل از دو ماهگی عزیز دردونه...
24 مرداد 1391

همین طوری..

سلاااااااااااام به قشنگ ترین دختر دنیا حتما که نباید واسه حرف زدن با دختر خودم دلیل داشته باشم که.بعضی وقتا هم همینطوری می خوایم صحبت کنیم باهم می دونم که خدا رو شکر خوبی عزیزم. کمی نفخ شکم داری که آن هم خدا رو شکر باعث ملال زیادی نیست.یه کوچولو بالا آوردن هم که طبیعیه.البته دیروز یه فقره بالا آوردی که منجر به تعویض کل لباس های من و خودت شد عزیز دلم. مامانی الان دیگه نسبت به 1 ماه پیش کلی بزرگ شدی ماشا الله و خانومی شدی واسه خودت. یادش به خیر اون روزایی که وقتی شیر می خواستی به هر روشی متوسل می شدی.حتی موی خودت و می کشیدی ودردت می اومد و گریه می کردی ولی هم چنان دست از سر خودت بر نمی داشتی گل ناز و خنگولی مامان. الهی که من فقط قربو...
17 مرداد 1391

55 روز اول زندگی تو

ترانه قشنگم سلام مامانی نمی دونی که چقدر دوست دارم که وبلاگتو زود زود به روز کنم ولی باور کن که وقت نمی شه.همش با تو سرگرمم عزیزم.یه وقت خالی تپل لازم دارم و اینکه خسته نباشم که بتونم همه چیزایی رو که دوست دارم برات تعریف کنم. عزیز دل مامان امروز دقیقا 55 روزه که به دنیا اومدی و دنیای ما رو حسابی رنگی و قشنگ کردی قربونت برم.چه روزای منحصر به فردی که هم خیلی زود گذشت و هم خیلی دیر.زود از این بابت که ماشالا خیلی تند تند داری بزرگ میشی و دیر بابت اینکه اصلا یادم نیست زندگی بدون تو چه شکلی بود.انگار که خیلی وقته پیش مون هستی و کافیه یه کم دیرتر از خواب بیدار شی واسه شیر خوردن که دلم حسابی برات تنگ بشه دلبندم. الان دیگه بزرگ شدی و...
13 مرداد 1391

روزی که بالاخره اومدی عزیزم...

سلام به ترانه عزيزم عزيز دلم الان كه دارم برات مي نويسم دقيقا دو هفته از شبي كه چشم هاي قشنگت رو به روي اين دنيا باز كردي و با اون چشم هاي قشنگ و معصومت توي اتاق زايمان شبانگاه شنبه شب 20 خرداد 1391 ساعت 10:50 دقيقه نگاهت رو به من دوختي مي گذره. چطور مي تونم اون لحظه ناب رو فراموش كنم لحظه اي كه ياد آوري ش هر لحظه بيشتر بذر محبتت رو توي دلم مي پاشه. گل مامان شما دقيقا همون روزي كه من براي آخرين بار به وبلاگت سر زدم و از نگراني هام برات گفتم قدم به اين دنيا گذاشتي. خيلي حساب شده و با برنامه ريزي طوري كه همه چيز بدون ذره اي استرس پيش رفت. خدا رو به خاطر اين همه لطفش شكر مي كنم و اميدوارم كه بتونم هميشه بنده شكر گذاري باشم. همون روزي كه اتفا...
3 تير 1391

دلم برات خيلي تنگه...

سلام به دختر قشنگم. از دست ماماني دلخور نباشي ها عزيزم! مي دونم كه خيلي وقته كه به وبلاگت سر نزدم ولي هر لحظه و هر ثانيه با هم بوديم و حسابي از با هم بودنمون لذت برديم. خدا رو شكر مي كنم كه لذت گذروندن اين لحظه ها و  قدر اونا رو دونستن رو به من عطا كرد.خدايا هزاران مرتبه شكرت. اميدوارم كه از پس پرورش تو گل قشنگم كه هديه بزرگ خدا هستي بر بيام.توي اين مدت همش دلم واسه نوشتن برات پر مي كشيد تا بالاخره امروز با كلي حرف اومدم پيشت. جونم واست بگه كه توي اين يك ماه اتفاقات زيادي افتاده. مامي از 30 ارديبهشت ديگه سر كار نرفته و داره توي خونه استراحت مي كنه(تقريبا). آخه همش به فكر اين هستم كه اوضاع خونه رو سر و سامون بدم كه واسه اومدن گل دخت...
20 خرداد 1391

شیطونیای دخملم

سلام دوباره به خوشگل مامان مامانی از بس که دیر به دیر وقت می کنم واست بنویسم حرفام خیییییییلی زیاده و وقتی که میام دوست دارم همشونو یه دفعه ای برات تعریف کنم. آخه این روزا خیلی درگیر این بودم که مرخصی هام درست بشه و بتونیم از 30 اردیبهشت یعنی اول هفته 36 دیگه تو خونه باشیم و حسابی با هم دیگه استراحت کنیم که بالاخره خدا رو شکر تلاش ها و پیگیری هام دیروز به نتیجه رسید و با این قضیه موافقت کردن.     خونه خودمه دیروز صبح بعد از اینکه ساعت زنگ زد و قبل از اینکه از رختخواب جدا شیم بابایی حواسش نبود و دستش تقریبا محکم خورد به خونه شما یعنی شکم بنده... خواب بودی ها قبلش ...ولی یه دفعه آن چنان شروع کردی به تکا پو و جست و خیز ...
20 ارديبهشت 1391

از هر دری سخنی

سلام به ترانه قشنگ مامانی... می دونم که خوبی عزیز دلم. این و از عکس العملات و تکونات می گم عزیزم. مخصوصا وقتی مامانی داره یه چیزی می خوره که شما دوست داری.مثل شیرینی یا ماست و خیار.  نمی دونی که وجودت داره چه روزای پر انرژی و سرشار از همه حس های خوب و مثبتی رو واسه من و بابایی رقم میزنه. اینقدر هر دوتامون خوشحالیم و اینقدر منتظر در آغوش کشیدنت هستیم که هیچ چیز نمی تونه باعث ناراحت شدنمون بشه. خدا رو شکر می کنم به واسطه داشتنت و به خاطر این آرامشی که وجود تو به زندگی مون هدیه کرده. عزیز دلبندم علاوه بر من و بابایی اینجا خیلی های دیگه هم منتظر اومدنت هستن و هر کاری که از دستشون بر میاد دارن واست انجام می دن خوشگلم. استیکر ...
20 ارديبهشت 1391

بابایی واست شعر گفته!

سلام به قشنگ ترین دختر دنیا. خوبی گل مامان؟ فکر می کنم این روزا حسابی در حال غذا خوردن و تپل شدن هستی(ایشالا) آخه مامانی خیلی زود زود گرسنه اش میشه و همش داره میخوره بعدشم خوابش می گیره و می خوابه! عزیز دلم امیدوارم این 9 هفته باقیمانده هم به خوبی و خوشی و سلامتی بگذره و خوشگل و تپل مپل بیای به خونه و جمع سه نفرمون رو کامل کنی. دو شب پیش که طبق معمول مامانی زود تر از بابایی رفته بود که بخوابه٬ با صدای بابایی از خواب بیدار شد که داشت یه شعر میخوند.وااااااااای چقدر این شعر به من چسبید و چقدر ذوق کردم. بابایی واست شعر گفته بود. میدونی عزیزم-شما خیلی بابایی مهربونی داری٬ هر روز به فکرته و روزا رو می شمره که بالاخره کی به دنیا میای. هر کاری ...
3 ارديبهشت 1391

قرار ملاقات هفته 31!

سلام به دختر ناناز مامان. امروز مامانی خیلی خوشحاله. آخه دیروز گلم و بعد از 13 هفته دوباره توی مانیتور اتاق سونوگرافی دیدمش. این بار هم پیش دکتر دریارام رفته بودیم. چون هم از تخصص ش راضی بودیم و هم اینکه بابایی هم میتونست بیاد توی اتاق سونوگرافی و شما رو ببینه.  راستش توی عید چند روز که مراسم عروسی و دید و بازدید بود و مامانی خسته شده بود تکونات و کم احساس می کردم و خیلی نگرانت شده بودم ولی بعدش دوباره اوضاع روبراه شد و خدا رو شکر هر از چند گاهی از خودت بهم خبر می دادی. مخصوصا وقتی که یه چیز شیرین می خوردم سریع عکس العمل نشون می دادی. حتی قبل از اینکه شیرینی از گلوم پایین بره (مخصوصا باقلواهای خوشمزه ای که مامان بابا هادی امسال پخت...
29 فروردين 1391